به مناسبت ۲۹ اسفند سالروز ملی کردن صنعت نفت ایران توسط دکتر مصدق
مقارن ساعت پنج بعدازظهر روز ۲۸مرداد سال ۱۳۳۲ گلوله باران خانه شماره ۱۰۹ خیابان كاخ، یعنی اقامتگاه نخست وزیر، بوسیله تانكها و مسلسلهای افراد گارد سلطنتی جاویدان و دستههای دیگری از نظامیان سایر یگانهای تهران كه بتدریج تعداد آنها افزایش مییافت، آغاز شد.
از صبح روز ۲۸مرداد، چند تن از رهبران جبهه ملی و یاران مصدق بتدریج در خانه نخست وزیر گرد آمده بودند، تا در مورد بحرانی كه انتظار آن را نداشتند و لحظه به لحظه شدت مییافت چاره جویی كنند.
دكتر غلامحسین صدیقی، نایب نخست وزیر و وزیركشوركه خود در این خانه حضور داشت وقایع را چنین نقل میكند: «در دو طرف خانه آقای دكتر مصدق، با كمی فاصله از آن و در سر پیچ نزدیك خانه در خیابان كاخ، سربازان محافظ خانه با چند تانك متوقف بودند. به اتاقی كه هیأت وزیران در آن تشكیل میشد رفتم، …. صدای هیاهو و جنجال در رادیوی اتاق مجاور شنیده شد، برخاسته به آن اتاق رفتیم.
معلوم شد كه مخالفین اداره رادیو را اشغال كردهاند….، در این وقت گفتند حال آقای نخست وزیر بهم خورده. جمعأ به اتاق ایشان رفتیم، دیدیم به شدت گریه میكنند. گفتم چیست؟ معلوم شد به ایشان تلفن زدهاند كه مخالفین دكتر فاطمی و دكتر سنجابی را دستگیر كرده وكشتهاند. من گفتم آقای دكتر فاطمی اینجاست و دكتر سنجابی هم دستگیریش به همین قرینه قطعأ دروغ است و این اخبار برای آزار شماست. ایشان را به زحمت ساكت كردیم…، صدای تیر و تفنگ و توپ متناوبأ شنیده میشد.
تلفن صدا كرد، خواستیم برخیزیم، آقای نخست وزیر گفتند بمانید و دکمه پای تلفن را فشار دادند تا ما هم صدای طرف مقابل را بشنویم.
سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش بود. گزارش داد كه بلواكنندگان نقاط حساس شهر را گرفته و مركز بی سیم را اشغال كردهاند، خوب است اعلامیه دستور ترك مقاومت صادر بفرمائید.
آقای نخست وزیرگفتند: آقا چه اعلامیهای؟سرتیپ ریاحی با حال گریه گونهای با كلام مقطع گفت: جناب آقای نخست وزیر مصلحت مملكت در این است، حالا سرتیپ فولادوند به خدمت جنابعالی میآیند. قول ایشان را مانند قول یك مشاور بپذیرید. ما از این نحوه بیان دانستیم كه ستاد ارتش را نیز اشغال كردهاند و سرتیپ ریاحی گرفتار است و این مطالب را به دستور دیگران میگوید.
صدای تیر تفنگ و گلوله توپ،كه تقریبأ از بیست و پنج دقیقه قبل یعنی از حدود ساعت شانزده شنیده میشد، رو به شدت و توالی نهاد…
سرهنگ عزت اله ممتاز، فرمانده تیپ كوهستانی كه مأمور حفظ انتظام و دفاع در پیرامون خانه نخست وزیر بود، وارد شد و به نخست وزیر گفت: قوای مخالفین رو به تزاید است و من مصمم هستم، همانطور كه به من مأموریت داده شده است، تا پای جان وظیفه سربازی خود را انجام دهم.
بیان این افسر در چنین وقت، با وضع خاصی كه او مطلب خود را ادا كرد، تأثیر عجیبی در حضار نمود. همگان او را تحسین كردند و او خارج شد.
شلیك تیر شدت یافت و گلولهای به پشت در شمالی بالای سر آقای نخست وزیر خورد.
ایشان با تذكار حضار برخاسته روی صندلی كه در سمت شرقی اتاق بود، نشستند و ما همه نزدیك به هم و فشرده در طرف مغرب و جنوب غربی اتاق پیش ایشان نشسته بودیم.
در ساعت شانزده و چهل دقیقه، بار دیگر سرهنگ ممتاز وارد شد و گفت: دوتانك «شرمن» را كه قویتر از تانكهای ماست و در برابر كلانتری خیابان پهلوی بود، مخالفین تصاحب كرده و به طرف ما آوردهاند. با این حال مقاومت مشكل است. ولی من مأموریت خود را تا جان دارم انجام میدهم و شرف سربازی خود را حفظ میكنم. چون سلام نظامی داد و خواست برود، آقای نخست وزیر كه روی صندلی نشسته بودند، او را به نزدیك خود خواندند و در آغوش گرفته، بوسیدند و او بیرون رفت.
در حدود ساعت شانزده و چهل و پنج دقیقه سرتیپ فولادوند وارد اتاق شد و روی صندلی عسلی پهلوی تختخواب نشست و گفت: با وضع فعلی ادامه تیراندازی دو دسته نظامیان به یكدیگر بینتیجه است و موجب اتلاف نفوس میشود و برای جنابعالی و آقایان خطر جانی دارد. اعلامیهای صادر بفرمائید كه مقاومت ترك شود.
آقای نخست وزیر فرمودند: «من در اینجا میمانم، هر چه میشود، بشود. بیایند و مرا بكشند».
سرتیپ فولادوند از جا برخاست و ایستاده با حال مضطرب گونهای گفت: «آقا جنابعالی به فكر ساكنین و آقایان باشید. جان اینها در خطر است… ». و چون در این وقت شلیك گلوله تقریبأ متوالی بود، او پس از هر صدایی، سراسیمه، حركتی مخصوص كه دور از تصنع نبود، میكرد و قول قبل خود را بات غییركلمات تكرار مینمود… ».
در شامگاه چهارشنبه ۲۸مرداد ۱۳۳۲مهاجمین با تانكها و زرهپوشها خانه مصدق را محاصره كردهاند. ارتباط نخست وزیر با دنیای خارج از آن چهار دیواری محصور قطع شده است، رادیو در اختیار دشمن است، چند تن از فرماندهان یگانهای بزرگ نظامی خیانت كردهاند و گروهی مرعوب شدهاند.
دیگر امیدی به یاری نظامیان وفادار به نهضت وجود ندارد. آتش سلاحهای مدافعان خانه ۱۰۹ رو به خاموشی است. آخرین سنگر مقاومت ملی در شرف سقوط است.
نظامیان، همراه با صدها تن اوباش مزدور و رجاله، در اطراف اقامتگاه نخست وزیر آماده هجوم به داخل خانه هستند. برخی به بالای درختان مشرف به ساختمان رفتهاند.
گلوله تانكها و رگبار مسلسلها به دیوارهای ساختمان اصابت میكند. مصدق و یاران وی شاهد انهدام تدریجی خانه و در انتظار هجوم دشمن میباشند. دود باروت گلوله تانكها توأم با گرد و خاك ناشی از فرو ریختگی دیوارها، فضای خانه را پوشانده است.
اما هنوز غارتگران جرأت داخل شدن به خانه را ندارند. در چنین شرایطی برای نخست وزیر مسألهای بصورت زندگی و مرگ مطرح نیست، ولی یاران وفادارش نمیخواهند «شیرپیر» را دست بسته تسلیم مزدوران دشمن كنند.

درباره؛ محمد مصدق بیشتر بخوانید
ادامه خاطرات دكترصدیقی: « از سه طرف، شمال و شرق و جنوب به اتاق آقای دكتر مصدق تیر تفنگ و توپ میخورد، در این وقت بر همه حضار روشن بود كه قصد مهاجمین تصرف خانه و… است! دو سه بار به آقای دكتر پیشنهاد شد كه همگی برخاسته، از این اتاق كه مخصوصأ هدف تیر است، بیرون برویم. ایشان گفتند: من از جان خود گذشتهام. قتل من امروز برای مملكت و ملت مفیدتر از زندگانی من است و از اینجا خارج نمیشوم، خواهش میكنم آقایان بهر جا میخواهید بروید. همه گفتیم ما حاضر به ترك جنابعالی نیستیم و همین جا میمانیم.
گلوله توپ، دو جای دیوار ایوان جنوبی اطاق را خراب كرد و گلولهای ازسمت مغرب، از پنجره اطاق هیأت وزیران گذشته، به در آهنی بسته اطاق ما خورد و صدای شدیدی كرد…
طرز نشستن ما در اطاق، كاملأ بی اعتنایی ما را به مرگ نشان میداد، زیرا حضار همگی در سه طرف اطاق كه بیشتر مورد خطر بود نشسته بودند.
آقای دكتر مصدق روی تختخواب، مهندس كاظم حسیبی و نریمان در طرف شمال و مهندس رضوی و دكتر شایگان و مهندس سیفالله معظمی و مهندس احد زیرك زاده در سمت مغرب، من و ملكوتی معاون نخست وزیر و دبیران منشی نخست وزیر و كارمند نخست وزیری روی درگاه جنوبی، یعنی همان طرف كه گلولههای توپ دو جای دیوار را سوراخ كرده بود، ساكت نشسته بودیم و گلولهها متوالیأ به دیوارها و آهن شیروانی میخورد.
من گفتم: آقایان ممكن است ما قبل از آنكه مخالفین به اطاق وارد شوند زیر آوار سقف و دیوار برویم لااقل از این جاكه محل اصابت گلوله است برخیزیم و به زیر زمین یكی از اطاقهای مجاور برویم. در این وقت همه به یك بار برخاستند و پیش رفتیم و آقای نخست وزیر را هم بلندكردیم».
مصدق پیش از ترك خانه مخروبهاش میخواهد در آن لحظات واپسین، ازمردان وطن دوست و فداكاری كه با جانفشانی از او و یارانش و نیز خانهای كه به صورت آخرین سنگر مقاومت ملی در آمده بود، دفاع كردهاند، سپاسگزاری كند.
وی در پای پله نردبانی كه یاران میخواهند او را به خانه همسایه ببرند، سرهنگ ممتاز را احضار میكند. ممتاز افرادش را بتدریج از آن معركه دور كرده است، ولی او نیز نمیخواهد پیش از رفتن نخست وزیر سنگرش را ترك كند. مصدق از جانفشانی همه افسران، درجه داران و سربازانی كه با چنان فداكاری انجام وظیفه كردهاند قدردانی میكند و ضمن وداع با ممتاز به او میگوید: «رحمت به شیر مادرت»، آنگاه با پشت خمیده، ولی با ارادهای استوار، خانهاش را برای همیشه ترك میكند».
نقل از كتاب «مصدق سالهای مبارزه و مقاومت» جلد دوم نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی چاپ دوم ۱۳۷۸، گزیده هایی از صفحات ۱۲۶ تا ۱۳۳
عباس شیرازی