باز هم مهر و یاد یاران!
اول مهر رسید.
باز شد مدرسهها
بچهها!
زنگ اول کاغذی بردارید
بنویسید به خطی خوانا اول آن
زنده باد آزادی، مرگ بر مرتجعین!
هنوز که هنوز است روز اول مدرسه با خود برایم بوی دفترهاي ۴۰برگ و ۶۰ برگ و صد برگ تازه را به همراه میآورد؛ بوی چرم نو کیفهای مدرسه، مدادهای تازه تراشیده شده و پاککنهای خوشبو و رنگارنگ و تصویر نقشهای متنوع چسب برگردانهایی که با شوق و ذوق روی جلد نایلونی شفاف کتابهایمان میچسباندیم تا در عالم کودکیمان به آنها زینت ببخشیم.
مهر با خودش شوق رفتن به مدرسه و دیدار دوباره دوستان را در وجودم زنده میکند. حسی گرم و خوش!
همه ساله هوای خوش مهرماه با خنکايي که پوست آدمی را قلقلک میدهد و با صدای خش خش برگهای رنگین و خشک درختان در زیر پای عابران، کودک درونم را زنده میکند و حسی شیریني سراسر وجودم را فرا میگیرد. حسی که مرا با خود سوار بر قطار زمان میکند و در کسری از ثانیه مرا با خود به فراز و فرود خاطرات کودکی، نوجوانی و جوانی میبرد؛ خاطراتی آمیخته با مهر!
مهرماه که میآید بی اختیار به یاد دهسالگی در دهه ۶۰ در شهرستان رودهن و مدرسه دخترانه ابتدایی پروین اعتصامی میافتم. آن هنگام که بعد از تابستانی داغ که همزمان با ماه رمضان هم شده بود به کلاس سوم رفتم. در حاليكه ديگر دوستم مريم.پ و ربابه را در كنارم نداشتم. آخر مريم.پ همان تابستان بدليل ابتلا به بيماري و فقر مالي از اين ديار فاني پركشيد و رفت و ربابه نيز ديگر استطاعت مالي براي ادامه تحصيل را در سال جدید نداشت.
چقدر آن سال جاي خاليشان برايم سخت بود. ديگر ظهرها براي اينكه با ربابه درس كار كنم در مدرسه نميماندم. ديگر مريم را با آن سيهچردگي شيرين و زيبايش نميديدم و ديگر در كنجكاوي براي پيداكردن علت ضعيف بودن درس ربابه نبودم. ولي هميشه خاطره روزي كه رمز «کندذهنی» او را كشف كردم يادم نمیرود. روزي كه يواشكي او را تا خانهاش دنبال كردم و فهميدم كه پدر و مادرش فوت کردهاند و او با سه خواهر و برادر قد و نيم قد و يك مادربزرگ فرتوت كه خرج آنها را با بافتن ليف در ميآورد روزگار میگذراند.
به همین علت ربابه وقتي به خانه ميرسيد تنها كارش رسيدگي به خواهر و برادران كوچكش بود و كارهای خانه و … ديگر وقتي برای انجام تكاليف مدرسه و درس و مشقش باقی نميماند… از آن روز بود كه تصميم گرفتم هر روز ظهر بين شيفت صبح و بعد از ظهر با ربابه در مدرسه بمانم و با هم درس كار كنيم تا بتواند امتحاناتش را قبول شود. با این امید که شايد با تقویت درسش ديگر در كلاس مورد تمسخر بچهها قرار نگيرد.
بیشتر بخوانید
به یاد میلیشیاهای جوانی که در ۵مهر فریاد مرگ بر خمینی سردادند
چرا برخی نیمکتها خالی است؟
مهرماه با پرواز بر بال خاطرات من را به سالهاي جلوتر ميبرد. آن زمان كه در همین ماه خاك وطن را ترك كرده بودیم و براي هميشه همسفر با سازمان پرافتخار مجاهدين شدیم. فرازی نوين در زندگي با تجربهای جدید با دوستان و ياراني ديگر و عزیزتر از جان!
مهرماه که میآید همچنان یاد یاران رفته در ذهن و ضمیرم تکرار میشود و بياختيار اين شعر خطاب به دانشآموزانی که از نوجوانی در خاطرم مانده در ذهنم مرور میشود:
و بپرسید همان زنگ نخست
یکصدا، با فریاد
که چرا نیمکتهای رفیقان خالیست
که چرا حسن و زهرا و علی
به اسارت رفتند
که چرا قاسم و فاطمه و ابراهیم
تیرباران گشتند؟
تا که فریاد زدند
مرگ بر استبداد
هدف اسلحهی خونین پاسداران گشتند…
شعری که کشتارهای جوانان آگاه ایرانمان در سالهای خونین دهه ۶۰ توسط دیکتاتوری خمینی را در خاطرم زنده میکند…
بیشتر بخوانید
سنندج در نهمین شب قیام به صحنه جنگ با نیروهای حکومتی تبدیل شد
مهرماه با خودش ياد مريم قيطاني (فريده) را برايم زنده ميكند. يكي از ياران پركشيده. دوستي قديمي كه از خانهشان در خيابان نيروي هوايي تهران در سالهاي ابتدای دهه ۶۰ او را شناختم و حال پس از چند سال بار ديگر او را در مدرسه سازمان مجاهدين یافته بودم.
قدش کوتاه بود. صدایی گرم و گیرا و چشماني داشت كه در آنها هوش سرشار و فراست و زيركي آميخته با مهرباني و محبت نمايان بود. همين نگاه مهربانش بود كه از ابتدا مرا شیفته خودش ساخت و به خود جذب كرد. كم حرف بود ولي شيطنت خاصي داشت؛ اما وقتي حرف ميزد آنقدر سخنانش عميق و سنجيده بود كه آدمي در ميماند با چه كسي و در چه سني طرف است؟ دختري نوجوان یا یک زن مجاهد جاافتاده و کارکشته؟!
بزرگتر از سنش بود و فهم و درك عميقي نسبت به همه مسائل داشت. قلمي قوي داشت و شاگرد اول كلاسشان بود. زرنگ و باهوش. همين هوش و فراستش عاملي بود كه او را به سمت انتخاب مبارزه و مجاهد شدن سوق داد تا براي آزادي و رهايي مردم و ميهنش آستين بالا بزند، بيعملي پيشه نكند و قدم در مسير فدا و صداقت بنهد؛ مسيري كه مقصدش نثار جان و نفس بود. او در عمليات كبير فروغ جاويدان شد.
مهرماه كه ميآيد، با خودش برايم مهر خاص پروردگار را ميآورد. آن گاه که پس از سه دهه در هجرتی بزرگ عراق رو به سوی مقصدی تازه ترک کردیم. مهر ماهی که برایم سرآغاز عهدی نوین و فصلی تازه در مبارزه در راه آزادی خلق و میهن شد.
آری، هر مهرماه، مهری را برای من در پی داشته است. مهري كه از دردهاي نهان دخترکان میهنم مريم و ربابه در دلم جوانه زد؛ با محبت و مهرباني مريم قيطاني رشد كرد و حال همچنان شاخ و برگش با عشقي به گستره تمامي ميهن و مهري عميق نسبت به همه دختران و دختركان سرزمين اسير و به گروگان گرفته شدهام، در کانونهای شعلهور شورش و عصیان گسترده شده است.
مهر ماه برايم مهر و عشق همیشگی و از عمق جان به نيكتاها، به نداها، به ترانهها، به شبنمها را به همراه داشته و دارد.
این مهر اما، اولین مهر قرن پانزدهم هجری شمسی است. مهری که با قیام شهریور مردمی به جان آمده همراه شد که با شهادت مهسا امینی به خیابانها ریختند و اعتراض و شعله قیامشان خیابانهای ۸۶ شهر ایران را در بر گرفت. قیامی آتشین و شعلهور که پيشاپيش صفوف قيام آفرينانش دختران جوان ميهنم بودند.
پس به اين مهر از راه رسیده، قرین با قیام و شورش و عصیان در راه رسیدن به آزادی خوشامد ميگويم و به استقبالش ميروم! كاغذي برميدارم و روي آن به خطی خوانا مينويسم:
«زنده باد آزادي، مرگ بر مرتجعين!»
به قلم الف. فرياد – مهر ماه ۱۴۰۱