کشته شدن بیش از ۳۰۰ غیرنظامی در این حمله جهان را شوکه کرد
تراژدیها حالا دیگر بخشی از تاریخ شدهاند. تراژدی کورههای آدم سوزی هیتلر، تراژدی قتل عام ۶۷ توسط خمینی، تراژدی قتل عام در رواندا، تراژدی قتل عام در بوسنی و هرزه گوئین در جنگ داخلی، تراژدی حمله شیمیایی بشار اسد در سوریه و حالا تراژدی ماریوپل در اوکراین.
مثل همه تراژدیهای تاریخ این جنایت هم ممکن است روزی از یاد برده شود اما تفاوت این جنگ با همه جنگهای دیگر تاریخ این است که قدرتمندان و متجاوزان مجبورند در جلوی دروبینها بجنگند. میلیاردها چشم و گوش هر لحظه نظارهگر جنگ و کشتار هستند و فاجعه آفرینان و تراژدی آفرینان را قضاوت میکنند.
کشتار مردم و کودکان پناه گرفته در ساختمان تئاتر ماریوپل یکی از این تراژدیهای دردناکی است که جهان را به قضاوت خواهد کشاند.
تئاتر ماریوپل قتلگاه بی گناهان
مقامات اوکراین روز جمعه ۵ فروردین اعلام کردند که در حمله هوایی هفته گذشته نیروهای روسیه به سالن تئاتری در ماریوپل که ساکنان شهر در آنجا پناه گرفته بودند، حدود ۳۰۰ نفر کشته شدهاند.
این، تراژیکترین جنایت طی جنگ یک ماههای است که آغاز شده است. تاکنون مقامات ماریوپل به دلیل ادامه حملات روسها تا چندین روز امکان کشف شمار قربانیان بمباران سالن تئاتر این شهر را که در آن صدها نفر پناه گرفته بودند، نداشتند. مقامات این شهر در نهایت روز جمعه در کانال تلگرام خود به نقل از شاهدان آمار را اعلام کرد.
این در حالی است که سازمان ملل از کسب اطلاعات تازه درباره گورهای دستهجمعی در ماریوپل اوکراین خبر داد.
کمیسر حقوق بشر پارلمان اوکراین بلافاصله پس از حمله اعلام کرده بود که بیش از هزار و ۳۰۰ نفر در این سالن تئاتر پناه گرفته بودند و اغلب آنها کسانی هستند که خانههای خود را بر اثر بمباران از دست داده بودند.
پیش از بمباران پارچه سفید بزرگی در اطراف سالن تئاتر ماریوپل نصب شده بود که روی آن به زبان روسی نوشته بودند کودکان در این مکان حضور دارند.
مشاهدات یکی از بازماندگان تراژدی
ماریا زنی است که در ساختمان تئار سکونت داشت. تمام صبح هواپیماهای روسی در آسمان شهر دور میزدند.
ماریا رودیونوا، معلم ۲۷ ساله، ۱۰ روز بود که در تماشاخانه زندگی میکرد… بنابراین حدود ساعت ۱۰ صبح سگها را به چمدانش بست و به سمت ورودی اصلی ساختمان رفت که آدمها برای گرفتن آب جوش صف بسته بودند. و سپس بمب از آسمان افتاد.
صدایی به بلندی صدای رعد آمد. بعد صدای شکستن شیشهها. مردی از پشت ماریا را به سمت ساختمان هل داد و سعی کرد بدنش را محافظ او کند.
موج انفجار یک مرد دیگر را به سمت پنجره پرت کرد. او روی زمین افتاد در حالی که خرده شیشهها تمام صورتش را پوشانده بود. زنی که خودش هم زخمی شده بود سعی کرد به مرد کمک کند. اما ماریا که از نیروهای داوطلب صلیب سرخ در ماریوپل بود، تمام توانش را جمع کرد تا از دور فریاد بزند و به زن بگوید دست نگه دارد.
بچه پنج ساله فریاد میکشید.
ماریا به یاد میآورد که: «گفتم صبر کن! بهش دست نزن! الان جعبه کمکهای اولیه را میآورم به جفتتان کمک میکنم».
اما کیف او داخل سالن تئاتر بود و آن قسمت ساختمان فرو ریخته بود.
میگوید: «فقط تلی از خرابه باقی مانده بود». امکان نداشت بتواند به داخل سالن برگردد.
توضیح میدهد: «برای دو ساعت نمیتوانستم هیچ کاری بکنم. فقط یک جا ماندم. در شوک بودم».
مادر بزرگی زیر آوار؟
ماریا هم به یاد میآورد که آن صبح هواپیماهای نظامی «به صورت دایرهوار» نزدیک ساختمان تئاتر چرخ میزدند و بمبهایشان را در نقاط دیگر میانداختند. اما برای او غیرعادی نبود که هواپیماهای نظامی را در آن منطقه ببیند. به صدایشان عادت کرده بود.
هنوز جزئیات زیادی است که درباره حمله مبهم مانده است. تصور میشود که تا حدود ۱۰۰۰ نفر به تماشاخانه پناه برده بودهاند. به گفته مقامهای شهر و افرادی که در ساختمان پنهان شده بودند، بعضی در زیرزمین یا پناهگاه ضد بمب اقامت داشتند. ماریا بعضی دیگر را دیده بود که در راهروهای شلوغ طبقات روی زمین زندگی میکردند.
چیزی که از روایتهای افرادی که با بیبیسی صحبت کردهاند، مشخص است، مردم در اطراف مجتمع، راهروها و محوطه تماشاخانه پرسه میزدند و بعضی رفت و آمد داشتند.
ماریا بیرون ساختمان ایستاد و نگاهی به خرابیها کرد. او فهمید که گشتن دنبال یک پناهگاه دیگر، بیمعنی است. چند ساعت متحیر در جایش ماند و بعد هم صحنه را ترک کرد.
ماریوپل شاهد بدترین صحنههای ترسناک تجاوز روسیه به خاک اوکراین بوده است. نیروهای روسیه شهر را محاصره کردهاند و بیوقفه در یک ماه گذشته آن را از زمین و هوا و اخیرا از دریا زیر حملات خود گرفتهاند. حدود ۱۰۰ هزار نفر در شهر گرفتار شدهاند؛ نه برق وجود دارد، نه گاز و نه آبلولهکشی.
وقتی ماریا آپارتمانش را به مقصد سالن تئاتر ترک میکرد، مادربزرگش که با او زندگی میکرد، از ترک خانه خودداری کرد. او فقط گفت: اینجا آپارتمان من است، خانهام. من همینجا میمیرم.
ماریا همچنان منتظر است که خبری از مادربزرگش بشنود و ببیند آیا زنده مانده است.