ثریا ابوالفتحی، زنی که همراه طفل به‌دنیا نیامده‌اش تیرباران شد

ثریا ابوالفتحی، زنی که همراه طفل به‌دنیا نیامده‌اش تیرباران شد

ثریا ابوالفتحی، پیشتاز زنان انقلابی و رها

ساعت ده صبح پنجشنبه، ۲ مهر ۱۳۶۰ در زندان تبریز، ثریا ابوالفتحی را به دادگاه احضار کردند. ساعت ۶ عصر بود که از دادگاه برگشت و با عجله وارد سلول شد و گفت: من نماز نخوانده ام. از او پرسیدم چه شد؟ یک کلام گفت: اعدام! و با عجله به خواندن نماز ایستاد. سکوت مطلق بر بند حاکم شد. نماز ظهر را که تمام کرد از او پرسیدم چه کسی تو را خواسته بود؟ گفت: شجاعی، معاون موسوی. من خیلی منتظر شدم تا به من نوبت برسد. چون امشب خیلی اعدامی داریم. همه آنجا بودند.

شجاعی گفت: تو اعدامی! من هم گفتم این را از اول می‌دانستم. شهادت در راه خدا و خلق افتخار است. بعد از اتاق بیرون آمدم. دوباره بازجو مهدیزاده‌ من را خواست. چندین ساعت با من بحث کرد و گفت بیا توبه کن. من هم پاسخهای همیشگی خودم را دادم. بچه‌ها از ثریا خواستند که به خاطر طفل به دنیا نیامده‌اش بخواهد تا فعلاً از اعدامش صرفنظر کنند.

اما ثریا با قاطعیت جواب داد: اگر اینها دم از اسلام می زنند و انسان هستند، می‌دانند که نباید زن باردار را اعدام کنند. اما من هرگز منت اینها را نمی‌کشم. بگذار من را در همین حال بکشند تا چهره پلیدشان بیشتر افشا بشود. یکی از بچه‌ها از ثریا پرسید: ثریا از میدان تیر نمی‌ترسی؟ ثریا جواب داد: نه! من شهامت را از مکتب مجاهدین و شهادت را از امام حسین آموختم، از حنیف‌نژاد! من امشب با خدا و همه شهدا ملاقات دارم. پس برای چی بترسم؟ و چرا خوشحال نباشم؟!

ثریا ابوالفتحی، زنی که همراه طفل به‌دنیا نیامده‌اش تیرباران شد و به تاریخ درس مقاومت داد.
ثریا ابوالفتحی در سال ۱۳۴۰ متولد شد. بیش از ۵سال نداشت که پدرش را که از هواداران پیشوای فقید نهضت ملی دکتر محمد مصدق بود از دست داد. گویی پدرش روح میهن‌دوستی و مبارزه برای آزادی را که از مصدق گرفته بود، در رگان فرزندش جاری کرده بود. خودش درباره چگونگی روی‌آوردنش به‌ مبارزه برای آزادی چنین گفته است: «از سالهای دبیرستان بود که بین خودم و سایر افرادی که راحت به‌ زندگی ادامه می‌دادند، تفاوت احساس می‌کردم. می‌دیدم که روحم تحمل چنان فضایی را ندارد و چیز دیگری می‌خواهد».

ثریا با ورود به‌ دانشگاه تبریز در سال ۵۸، گمشده‌اش را یافت.

در تکاپوی آزادی

ثریا ابوالفتحی با عضویت در انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین وارد مسیر جدیدی شد. عشق شدید او به‌ مردم و آزادی آنها، باعث شد که شب و روزش را با تکاپو بگذراند.

ثریا با برعهده گرفتن مسئولیت انتظامات ستاد مجاهدین در تبریز و تلاش خستگی‌ناپذیر عشق به آزادی را تجسم بخشید.
با شروع مقاومت سراسری، ثریا ابوالفتحی نیز پا به میدان جدید پیکار گذاشت‌. می‌گفت «تنها آرزوی من این است که تا آخرین قطره خونم در این میدان بجنگم».
در روزهایی که جوخه‌های مرگ خمینی شب و روز به‌کار اعدام مجاهدین و مبارزین مشغول بودند، بیشترین چیزی که او را تحت فشار قرار می‌داد، شنیدن خبر شهادت یارانش بود. همیشه می‌گفت: «با شنیدن این خبرها که وجود ما را به آتش می‌کشد، باید با شتاب بیشتری در مسیر انقلاب حرکت کنیم».

دستگیری ثریا ابوالفتحی

نیمه‌شب چهارشنبه ۲۸مرداد ۱۳۶۰، پاسداران به‌ خانه ثریا و همسرش حمله کردند. ثریا که همواره پیش از خود به‌ زندگی دیگران می‌اندیشید، در ابتدا به‌ همسرش کمک کرد تا از خانه خارج شود و از حلقه محاصره بیرون رود. اما این‌ کار به‌قیمت دستگیری خودش تمام شد و بلافاصله دستگیر و به‌ زندان تبریز منتقل گردید.

بعد از شناسایی ثریا ابوالفتحی در زندان و فشار مستمر شکنجه‌گران و بازجویان، شاهد درخشش ستاره دیگری از کهکشان مقاومت در زندان تبریز هستیم. به گواه یاران و هم‌زنجیران ثریا ابوالفتحی، او همه فشارهای طاقت‌فرسا را با به‌یادآوردن درد مردم و رنج هموطنان محروم تحمل می‌کرد.

سیلی ثریا بر بناگوش موسوی تبریزی فاسد

بسیاری از زندانیان از بند رسته گفته و نوشته‌اند که اغلب زنان و دختران زندانی که در تبریز محاکمه شده‌اند، مورد شکنجه‌های خاص قرار گرفته‌اند.
موسوی تبریزی، حاکم شرع وقت تبریز، از برخی زنان و دخترانی که محاکمه می‌کرد اول درخواست ازدواج موقت می‌کرد. ثریا در قبال درخواست مفتضحانه آخوند موسوی تبریزی، سیلی محکمی به او زده و او را در جای خودش نشاند.
موسوی تبریزی از این اقدام قهرمانانه ثریا ابوالفتحی، چنان به‌خشم آمد که بلافاصله فرمان اعدامش را صادر کرد.

مقاومت تا بی نهایت

بازجو که از شکستن روحیه مقاوم ثریا ناامید شده بود به‌ او گفت: «می کشیمت، خیلی راحت. مگر این‌که حرف بزنی» و ثریا دلیرانه جواب داده بود: «من یک نفرم. دیر یا زود خواهم رفت. تو فکر می‌کنی با سپردن من به‌ جوخه اعدام همه چیز تمام می‌شود. ولی این یک خیال باطل است. من اعدام خواهم شد ولی به‌جای من هزاران تن دیگر علیه خمینی و رژیم کثیفش مبارزه خواهند کرد‌. ننگ و نفرین بر تو و همه جانیان و خائنین».

بازجوهای وحشی بارها کوشیدند روحیه ثریا را بشکنند و او را به‌ تسلیم وادارند. بارها او را احضار کرده و از او خواسته بودند تا به ‌اصطلاح توبه کند. اما ثریا همواره مقاومت کرد و بالاخره در آخرین پاسخ خود شجاعانه در برابر آنها ایستاد و خروشید که: «من حرفی برای گفتن ندارم. از اعدام نیز باکی نیست و با آغوش باز از شهادت استقبال خواهم کرد».

آخرین نامه

ثریا در نامه‌یی سرشار از عمیق‌ترین عواطف انسانی خطاب به همسرش نوشت: «یک عنصر مجاهد فراتر از عواطف فردی به هر آنچه که به زندگانی دیگر انسانها گرمی و فروغ می‌بخشد و تکامل و تعالی جامعه را شتاب می‌دهد و عشق‌ها و زیبایی‌ها را برای خلق به ارمغان می‌آورد، دل بسته است. درست به همین دلیل برای پیرایش زندگی جمع و پآلودگی زندگی از هر چیز بیهوده و کج‌بنیان و شرارت‌بار، عشق و عاطفه فردی خود را فدا کرده، مبارزه را با تمام رنجها و مصائب و فراق‌هایش پذیرفته و ققنوس‌وار تن و جان به شعله‌های سوزان و پاک‌کننده انقلاب و رزم و ایثار و شهادت انقلابی می‌سپارد».

مسعود ذاکری، همسر ثریا ابوالفتحی، یک سال پس از شهادت همسرش در تهران دستگیر و پس از شکنجه‌های فراوان در تبریز اعدام شد.

آخرین گلوله و آخرین جمله

سرانجام ثریا را ساعت ۱۱ شب ۵مهرماه ۶۰ به‌میدان تیرباران بردند. یک همرزم و یار نزدیکش گفت: لحظاتی بعد صدای کوبنده ثریا همه جا را ‌لرزاند: «بچه‌ها ما رفتیم و به‌ زبان آذری اضافه کرد: «حنیف‌نژاد دییپدی اعدام میدانیندا، یاشاسین اسلام»(حنیف‌نژاد در صحنه اعدام گفته است زنده باد اسلام)، درود بر رجوی. درود بر مجاهدین. انا لله و انا الیه راجعون».

این آخرین کلمات ثریای قهرمان بود که با رگبار گلوله‌ها خاموش شد. لحظاتی بعد مأمور بند در حالی‌که رنگش مثل گچ دیوار سفید شده بود دوان‌دوان از میدان اعدام برگشت.
از او پرسیدیم: «ثریا چی گفت؟ آخرین جمله‌اش چه بود؟»
پاسخ داد: «شعار داد و گفت تیر خلاصم را زودتر بزنید می‌خواهم زودتر بروم».

او هنگامی تیرباران شد که چندماهه باردار و ۲۰ساله بود.

بیشتر بخوانید

وطنم، وطنم ایران به یاد افسر شورشی کلنل محمدتقی پسیان

خروج از نسخه موبایل