اهداف و آرمانهاي جنبش حروفيان
« فضلاله استرآبادي برضد اين بيداد و چنين حكومتي، درفش عصيان برافراشت و مردمان را به پيكار با تيمور و تيموريان و پيروي ازحق و عدالت دعوت كرد. طريق فضل مبتني بر همسنگي و برابري، و رفع تمايزات اجتماعي و اقتصادي بود».
كتاب محرم نامه ( يكي از اصليترين كتب حروفيان ) : «بايد اموال و ارزاق، به تساوي ميان مردم قسمت گردد و بايد ازظلم اقويا به ضعفا جلوگيري كرد و بساط خودسري و ستمگري فرادستان را برچيد» .
تاريخ نويسان جديدگويند: شايد هم نهضت حروفيه را بتوان نوعي نهضت شيعي به حساب آورد كه همچون نهضتهاي ديگر اين زمان، با تكيه بر عدالت اجتماعي، و ضديت با ظلم وستم، ادعاي رهايي انسانها را در سر ميپخت. تمايلات دنياگرايانهاي كه بعدها پيروان فضل، وكل حروفيان، پذيرفتند، به تأويل امور و مسائل ديني و مذهبي برخاسته و نماد اين جهاني براي آن تراشيدند باعث شد كه آنها جهت سياسي و اجتماعي زيادي از خود نشان دهند. گاه براي عمق اين تمايلات، دست به قيام و نهضت عليه حكومتيان زمانه بزنند.
از وقايع برميآيد كه حروفيه از روزگاري كه رهبر و مصدر آنها سيد فضلاله بدست ميرانشاه تيموري به قتل رسيد، در پي انتقامكشي از تيموريان بودند. از بعضي اشارات تاريخي نيز ميتوان دريافت كه آنان نظريات خاصي براي حكومت داشتهاند.
خود سيد فضل، تيمور را به آئين خود فراخواند و در اين رهگذر ناكام ماند. ناكامي او در اين كار، حروفيان را برآن داشت تا شيوه مخفيانه در پيش بگيرند. و با نفوذ در دستگاه تيموري، هدف خود را دنبال كنند.
«حافظ ابرو»، يك تاريخ نويس درباري و ضد حروفيان مينويسد: «آن تصور در سر ايشان افتاد كه سروري و فرماندهي، كاري است كه بهر بي سروپايي برسد. و به مجرد كوشش و كشتن، دست ادراك به دامن دولت توان رسانيد … و ندانند كه پادشاهان برگزيده آفريدگار، و پرورده پروردگارند».
در همین رابطه
جنبش حروفیه؛ جنبشی پیروزمند در مقابل استبداد تیموریان (قسمت اول)
آغاز مبارزه سياسي جنبش حروفیه وعواقب آن :
نعيمي به تيمور نامهاي نگاشته و درآن خان سمرقند را از تكيه ناحق برقدرت و استفاده از زور، وحكومت بر مبناي شقاوت باز داشت. تيمور پس از دريافت نامه، سخت خشمناك شد و دستور داد او را دستگير كرده و به آذربايجان ـ كه حاكم مستبد آنجا « ميرانشاه »پسر خودش بود ـ تبعيد كنند.
ميرانشاه به پيروي از سياست پدر، نعيمي را درزندان مورد فشار و زجر و آزار قرار ميدهد و بدون محاكمه در زندان نگه ميدارد ….نعيمي عليرغم همه اين فشارها در موضع خود سخت ايستاد، و حتي از زندان با پيروان و طرفداران خود مخفيانه تماس ميگرفت و خط سير جنبش را طراحي و به ادامه نبرد عليه ستمگران تيموري تحريك ميكرد.
نعيمي اصليترين كتاب حروفيان، (جاودان نامه) را در همان سال 796 درزندان شروان، تدوين كرد.
از زندان، مخفيانه نامهاي براي پيروانش فرستاد،كه حروفيان آنرا وصيتنامه او تلقي كردند:
« يك دل از شوق سخنها دارم … خدا را بر حال اين فقير گواه است، كه بغير از تفرقه اطفال و مفارقت اصحاب هيچ نگراني نمانده … من حسين وقت و نا اهلان يزيد، و شهر من، روزگارم جمله عاشورا و شروان كربلا .
سلام و دعاي ما در اين آخر باصحاب ياران و دوستان برسانيد و نوعي سازند كه اين قاعدهها و اين ابيات و حقايق به ايشان برسد».
اينكه چند سال از عمر نعيمي در زندان گذشته، اطلاعي در دست نيست. ولي قدر مسلم اين است كه ويرا در زندان بقتل رساندند. ميگويند خود ميرانشاه پسر تيمور، كه مركز حكومت او تبريز بود، بدست خويش او را گردن زد.
به روايت ديگري، در روز اول ذيالقعده سال 796 هجري، فضل را به دستور ميرانشاه از شيروان به قلعه النجق نخجوان منتقل كردند و در وسط همان ماه به قتل رسيد .
تاريخ نويسان گويند: « درروز پنجشنبه، سادس ذيقعده 796 ميرانشاه پسر سوم تيمور، به حكم پدرش، فضلاله را ازشروان احضاركرد و به فتواي علماي عصر، مقتولش ساخت و به پاهاي او ريسمان بسته دركوچه وبازار گردانيدند. قبرش در الگاي النجه نخجوان است».
مزار او در النجه نخجوان، زيارتگاه حروفيان و پيروان او شد. پس از گذشت۸ سال، شان و اعتبار زيادي يافت. بهمين دليل تيمور درسال 804 دستور نبش قبر و سوزاندن جسد او را صادركرد. اینکار بخاطر اين بود كه از تشكل و گسترش پيروان او دراين منطقه جلوگيري كند. تاريخ نويسان گويند: بعدها قبر و مزار فضل و كل مقتل او، براي حروفيان حالت تقدس يافت و براي آنها حكم كعبه را پيدا كرد .
زآب شروان چون گذشتي خير باد رو به قبله ازكنشت و دير باد
كعبه شد برآسمان روز قيام شد النجه بعد از اين قائم مقام
مردم از ميرانشاه با نامهاي«مارانشاه»، «دجال»، «مارشه»، «ديوزاد»و «لعين» نام مي بردند .
او چهار دختر و سه پسر داشت، كه پس از شهادتش، هركدام ادامه دهندگان وسرداران جنبش حروفيه شدند.
شهادتي كه جنبش را هرچه بيشتر گسترش داد
ظهور روشنفكران، شاعران و پيشتازان آزاديخواه و مبارز، و سر برآوردن جنبشها و خيزشهاي مردمي متعدد درنقاط مختلف ايران، پس ازشهادت نعيمي، به بهترين وجه گوياي اين واقعيت تاريخي است كه، جنبش حروفيان در اواخر قرن هشتم هجري، يك جنبش اصيل مردمي بوده است، با انگيزشهاي انقلابي وآرمانهاي آزاديخواهانه،كه در سرتاسر قلمرو حاكميت خونريز تيموريان، گسترش يافته بود و خود بيانگر اين بود كه مردم ايران در برابر استبداد خونريز و چپاولگر تيموري، دست به يك مبارزه مرگ و زندگي در سراسر ايران زمين زدند.
تاريخ «حبيب السير»تأليف خواندمير
« روزجمعه 13 ربيع الآخر830 (برابر با 1426 ميلادي)، هنگامي كه شاهرخ (حاكم و فرزند تيمور در هرات) به مسجد جامع هرات رفته بود،كپنكپوشي (نمدپوشي) احمدي نام، كه ازمريدان فضلاله استرآبادي بود، بصورت دادخواهان، كاغذي دردست، برسر راه شاهرخ آمد.كاردي برشكم او زد. زخم منجر به مرگ شاهرخ نشد. ولي تا آخر عمر از درد معده نالان بود .درآن گيرودار احمدي را كشتند».
امرا و فرماندهان شاهرخ، كه در خارج ازمسجد منتظرشاهرخ بودند، با شنيدن خبر به اضطراب افتادند. كه نكند مردم با شنيدن اين خبر دست به شورش بزنند. شاهرخ ميخواست در محفه (تختروان) بنشيند و عازم شود. ولي آنها به دليل ترس ازمردم، گفتند:« اگر آن حضرت در محفه نشيند، فتنه عظيم برخيزد و مردم را درحيات و ممات، نعوذ باله تردد شود». لذا شاهرخ سواره و از ميان مردم و از راه راست بازار، بباغ زاغان رفت و اطباء وجراحان، به علاج و مرهم مشغول شدند.
پسرشاهرخ و امرا و درباريان، به تفحص احوال احمدي (معروف به احمدلر) مشغول گشته، در بين «رخوت مردك»كليدي يافتندكه با آن، درخانهاي كرايهاي كه در تيمچه شهر واقع بود، با آن كليد گشوده شد و معلوم شد كه در اين خانه، جمعي به«طاقيه دوزي» ميپردازند و ازمعاريف شهرند. ازآن جمله«صاينالدين علي تركه»، نويسنده و دانشمند معروف زمان و «مولانا خطاط» در آن رفت وآمد ميكنند .
تاريخنويسان گويند:«بايسنقر (پسرشاهرخ) دستورداد «مولانا خطاط »را درچاه قلعهي اختيارالدين محبوس كردند و سپس«خواجه عضدالدين» كه دخترزاده مولانا فضلاله استرآبادي بود و جمعي ديگر از موافقان«احمد لر» را، مقتول، بلكه محروق ساختند».
محمدطوسي (شاعر دربار بايسنقر)، درشرح بازجوييها وشكنجههاي دستگيرشدگان، پس ازترور شاهرخ مينويسد: «احمد لرشقي، ملحد و فاسق و فاجر وكافر، خواجه عضدالدين و ياران ديگر احمد لر … دريك طرفهالعين، آن شياطين ملاعين و كفره فجره را درمجلس تفحص و در ديوان تجسس، حاضرگردانيدند. چندانكه اركان دولت ابد پيوند، از ايشان اين امر استخبار و اين معني استفهام مينمودند. آن فسقه زنادقه… به جواب اقدام ننمودند. ما نداريم از اين قضيه وقوف. ما نداريم از اين حديث خبر». سپس شرح ميدهد كهچگونه همگي را به شلاق بستند.
«همه حروفياني را كه در اين ماجرا دستگيرشده بودند، در مجلس جمع آورده و به پرس و جو پرداختند و با شكنجه و تعذيب مقرآمدند، كه قصدشان برانداختن شيوه تيموري و كشتن شاهرخ بوده است.
گفتند ما چند كس اين انديشه كرده بوديم، كه قصد بندگي حضرت كنيم و اين احمدلر، در اين انديشه برما سبقت نمود. به دستور ميرزا بايسنقر، همه آنها را به قتل رساندند و در ميان بازار هرات سوزاندند».
درمورد عاقبت احمدلر، نيز نوشته اند: «يحاربوناله و رسوله، خيالات فاسد در سرش، شور و شر برانگيخته، وسر پر شرش را، عبرت النظار از سطح ايوان دروازه دارالسلطنه، تعليق نمودند » .