وقتی ماهی سیاه کوچولو اندیشیدن آغاز میکند!
زنده یاد منوچهر هزارخانی روز ۲۷اسفند ۱۴۰۰ چشم از جهان فرو بست و بعد از عمری مبارزه با استبداد به عنوان یک نویسنده مبارز نامش را جاودانه ساخت.
هزارخانی در سال ۴۷ شمسی «جهان بینی ماهی سیاه کوچولو» را در نقد ماهی سیاه کوچولو زنده یاد صمد بهرنگی نوشت و در مجله آرش به چاپ رسید. از همین رو متن کامل این مقاله در چهار شماره خدمت خوانندگان سایت ایران آزادی تقدیم میشود.
قصه ماهی سیاه کوچولو، قصهیی است برای بچهها. ولی در لابهلای آن سرگذشت دیگر و درس دیگری است برای بزرگترها.
قصهیی است نه برای سرگرمی، بلکه برای آموختن!
ماهی سیاه کوچولو، هر چند که مثل هزاران هزار ماهی دیگر «شبها با مادرش زیر خزهها میخوابید» و «حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده مهتاب را توی خانهشان ببیند»، یک ماهی عادی و معمولی نیست.
سه خصلت عمده، از همان ابتدا او را از همنوعانش متمایز میکند؛ تفکر، آگاهی و اراده.
شخصیت و سرنوشت ماهی سیاه کوچولو، به نحوی جبری و اجتناب ناپذیر، تا به آخر تابع این خصائلاند. به طوری که سرگذشت ماهی سیاه کوچولو، سرگذشت عصیان آگاهانه و شکل گرفته میشود.
با تفکر ماهی، ماجرایش شروع میشود؛ «چند روزی بود که ماهی کوچولو تو فکر بود و خیلی کم حرف میزد. با تنبلی و بیمیلی از این طرف به آن طرف میرفت و بر میگشت…
مادر خیال میکرد بچهاش کسالتی دارد، اما نگو که درد ماهی از چیز دیگری است».
از چی؟ ماهی سیاه کوچولو یک روز صبح مادرش را بیدار میکند تا خبرش کند که میخواهد برود «آخر جویبار را پیدا کند».
در مقابل این عصیان و اراده برای تغییر مسیر زندگی یکنواخت برو بیایی هر روزه، مادرش مثل همه ننههای محافظه کار و مصلحت اندیش، برای انصراف ماهی سیاه کوچولو از اجرای نقشهاش، به هر دری میزند.
ولی دست آخر خلع سلاح میشود؛ اول خیال میکند به اعتبار این که چند پیرهن بیشتر پاره کرده و چند ده بار بیشتر در همان آب درجا زده است، حالا دیگر روانشناس و فیلسوف کار کشتهیی شده است.
من هم وقتی بچه بودم خیلی از این فکرها میکردم!
این طرز تفکر نسل رو به انقراض است در مواجهه با نسل عاصی و نویی که رو میآید. نزاع دائمی دو نسل؛ نسلی که در نتیجه گذشت زمان به نوعی سکون فیلسوف مآبانه قلابی رسیده و نسلی که در حال جوشش است.
در مورد ماهی سیاه کوچولو این جوشش و عصیان آگاهانه و ارادی است. [صمد بهرنگی پایهگذار ادبیات کودکان در ایران و مبارزی برای همه فصول]
مادر، توجیه بیاثر و ابتذال زندگیاش را این طور در قالبی فلسفی میریزد؛ «آخر جانم، جویبار که اول و آخر ندارد، همین است که هست! جویبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمیرسد».
ملاحظه میفرمایید؟ بازگشت به سلیمان، باطل اباطیل! یا اگر زبان مد روز را ترجیح میدهید، فلسفه پوچی! حد تکامل توجیه فلسفی مفعول بود!
اما با همه کارکشتگی و فلسفه بافی، در مقابل تلنگر منطق، موهایش سیخ میشود؛ «آخر مادر جان، مگر نه این است که هر چیزی به آخر میرسد؟ شب… روز… هفته، ماه، سال…» و میبیند که بچه نیم وجبیاش دارد دیالکتیک تحویلش میدهد.
این است که خلع سلاح شده است و دیگر جوابی ندارد.
اگر به جای ماهی سیاه کوچولو با آن مشخصات، ماهی «فهمیده» دیگری بود، همین را قدری که طرف را در مباحثه محکوم کرده است، راضی میشد و با نوعی احساس غرور راه میافتاد تا زندگی «محکوم» روزمرهاش را بار تکرار کند. منتها با وجدان رام و خیال راحت.
ولی ماهی سیاه کوچولو از این دسته نصفه کاره فهیمده و کوتاه بیا نیست؛ «نه مادر، من دیگر از این گردشها خسته شدهام… این را فهمیدم که بیشتر ماهیها موقع پیری شکایت دارند که زندگیشان را بیخودی تلف کردهاند.
دایم ناله و نفرین میکنند… من میخواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی این که تو یک تکّه جا هی بروی و برگردی و دیگر هیچ. یا این که طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟».
مادر این زبان را دیگر اصلا نمیفهمد؛ بچه جان مگر به سرت زده؟ دنیا!!… دنیا!! دنیا دیگر یعنی چی؟».
وقتی همسایهیی به کمک مادر میآید و میخواهد به ضرب تمسخر، ماهی سیاه کوچولو را از پا در آورد؛ «تو از کی تا حالا عالم و فیلسوف شدهیی و ما را خبر نکردی؟».
این جوری تو دهنی میخورد؛ «نمیخواهم به این گردشهای خسته کننده ادامه بدهم و الکی خوش باشم و یک دفعه چشم باز کنم ببینم مثل شماها پیر شدهام و هنوز همان ماهی چشم و گوش بستهام که بودم».
لاجرم عکس العملش از این منطقیتر نمیتواند باشد؛ «وا… چه حرفها!!». [پیام صوتی و نوروزی مسعود رجوی؛ تغییر آتش بنیان و قیام آفرین! + فیلم]
ماهیها مثل آدمها، کار که به این جاها میکشد، برای «متّهم» پرونده تشکیل میدهند و تهدیدش میکنند؛ «تحت تاثیر افکار مضرّه اون حلزونهست… حقش بود بکشیمش… خیال کردی به تو رحم هم میکنیم؟ و …».
ماهی سیاه کوچولو ناچارا فرار میکند و در همان حال فرار، حرف آخرش را میزند؛ «مادر برای من گریه نکن، به حال این پیرماهیهای درمانده گریه کن»… ادامه دارد