داستان مدعیان روشنفکرمآبی که تنها کارشان طعنه به نیروهای پیشرو و انقلابی است
زنده یاد منوچهر هزارخانی روز ۲۷ اسفند ۱۴۰۰ چشم از جهان فروبست و بعد از عمری مبارزه با استبداد به عنوان یک نویسنده مبارز نامش را جاودانه ساخت.
هزارخانی در سال ۴۷ شمسی «جهان بینی ماهی سیاه کوچول» را در نقد ماهی سیاه کوچولو زنده یاد صمد بهرنگی نوشت و در مجله آرش به چاپ رسید. از همین رو متن کامل این مقاله در چهار شماره خدومت خوانندگان سایت ایران آزادی تقدیم میشود. [منوچهر هزارخانی در میان اشک و اندوه ایران به خاک سپرده شد + فیلم]
دنبال ماهی سیاه کوچولو راه میافتیم. او را در پیشرویاش به سوی دریا دنبال میکنیم. میرسیم به یک برگه پر آب؛ «هزاران کفچه ماهی در آب وول میخوردند». گفتگوی ماهی سیاه کوچولو و کفچه ماهیها آنقدر روشن و روشن کننده است که کفچه ماهیها را در قالب آدمیزادیشان فورا معرفی میکند.
ببینید چطور؛ «ماهی سیاه کوچولو را دیدند، مسخرهاش کردند و گفتند: «ریختش را باش! تو دیگر چه موجودی هستی؟».
ماهی، خوب وراندازشان کرد و گفت: خواهش میکنم توهین نکنید. اسم من ماهی سیاه کوچولو است. شما اسمتان را بگویید تا من با هم آشنا شویم.
یکی از کفچه ماهیها گفت: ما همدیگر را کفچه ماهی صدا میکنیم.
دیگری گفت: صاحب اصالت و نجابت.
دیگری گفت: از ما خوشگلتر تو دنیا پیدا نمیشود.
دیگری گفت: مثل تو بیریخت و بد شکل نیستیم.
ماهی گفت: من هیچ خیال نمیکردم شما این قدر خودپسند باشید. باشد. من شما را میبخشم؛ چون این حرفها را از روی نادانی میزنید.
کفچه ماهیها یک صدا گفتند: یعنی ما نادانیم؟
خرده بورژواهای روشنفکرمآب! همانها که در یک برکه ساکن «وول میخورند»، ادعای اصالت و نجابت دارند، معتقدند که خوشگلتر از آنها در دنیا پیدا نمیشود؛ همانهایی که با ادعای اصالت، حتی اسمشان مال خودشان نیست.
ولی خیال میکنند محور عالم وجودند و برکهشان را دنیا میپندارند؛ «تو اصلا بیخود به دور و دیوار میزنی. ما هر روز از صبح تا شام دنیا را میگردیم، اما غیر از خودمان و پدر و مادرمان هیچکس را نمیبینیم. مگر کرمهای ریزه که آنها هم به حساب نمیآیند».
برای آن که کوچکترین تردید از شناختن کفچه ماهیها نداشته باشید، مادرشان را هم به شما معرفی میکنند: قورباغه! سرسلسله ذوحیاتین! مظهر خصلت دوگانه خرده بورژوازی، با دست، پس زننده و با پا، پیش کشنده؛ آن که میتواند هم در آب باشد و هم در خشکی و به اعتبار این دوگانگی ماهیت، خیال میکند هم در دسته حیوانان زمین است و هم رهبر جانوران آبی.
مجسمه ادعا و تحقیر کننده دیگران.
همان که خیال میکند علم اول و آخر است و به ماهی سیاه کوچول میتوپد که: «حالا چه وقت فضل فروشی است؟ موجود بی اصل و نسب!… من دیگر آن قدر عمر کردهام که بفهمم دنیا همین برکه است».
و شاید برای اولین بار در عمرش حقیقت را میشنود: «صدتا از این عمرها بکنی، باز هم یک قورباغه نادان و درمانده بیشتر نیستی».
معذالک ماهی سیاه کوچولو، با همه جسارت و جوش و خروشش، یک موجود از کوره در رفته نیست. او درست طرفش را میشناسد و میداند که ماهیت دوگانه دارد.
ضعفهایشان را به شدت میکوبد، اما در عین حال نقاط قوت بالقوهشان را هم از یاد نمیبرد. از این رو آنها را میبخشد؛ چون این حرفها را از روی نادانی میزنند.
اما این روش غیر خصمانه دیگر در مقابل خرچنگ رعایت نمیشود. زیرا که ماهیت خرچنگ بر ماهی سیاه کوچولو کاملا روشن است و از همین روست که خرچنگ را با همه عوام فریبی و چرب زبانی، موفق نمیشود خصومت و دشمنی ماهی سیاه کوچولو را حتی یک لحظه فریب دهد.
ماهی سیاه کوچولو، در این دشمنی استوار است و از خرچنگ نفرت دارد
در این دوران جاهلیت که دور، دور خزعبلات روانشناسی مآبانه آمریکایی الاصل و احمقانه حضرت دیل کارنگی و همپالکیهایش است، و آئین کامیابی و دوست یابی و این ردیف دستورالعملهای وقیحانه مشتری دارد، یادمان هست که مشتی قزمیت که سخت نگران «سلامت فکری» کودکاناند، به بهرنگ تاخته بودند که کین و نفرت به کودکان میآموزد!
انگار که کینه و نفرت احساسی انسانی نیست!
انگار که مفهوم مهر و کین، دوستی و دشمنی، عشق و نفرت فقط در مخیله انسانهاست و هیچگونه مصداق و تجسم خارجی ندارد! از این بع بعیهایی که سرشان را لای برف میکنند و شعارهای شیر و خورشید قرمزی میدهند که بنی آدم اعضای یک پیکرند، بپرسید کدام بنی آدم با کدام بنی آدم اعضای یک پیکرند؟
کودک گرسنه در حال مرگ آفریقایی،× با موسی چومبه اعضای یک پیکرند؟
یا پا برهنه بیمار کنگویی با آقای پل هانری اسپاک؟
یا ویتنامی با ناپالم سوخته شده و سیاه شقه شده آمریکایی با عالیجناب لیندن. بی. جانسن؟!
و اگر این بنی آدمها این چنین یکدیگر را تا سر حد مرگ نفی میکنند، مسئولیت آن به عهده کیست؟ به عهده غارت کنندگان یا غارت شدگان؟
و شما انتظار دارید که در این جنگ که لازمه بقای یک طرف، متلاشی شدن طرف دیگر است، بهرنگها که خود یک سر دعوا هستند، بیایند جوکیگری و ترک دنیا یاد بچهها بدهند؟
یا مسیح وار تبلیغ کنند که طرف دیگر صورتشان را دم چک بدهند؟ و یا ادای کلیسای عوام فریب کاتولیک را در بیاورند و ترحم (این پستترین و غیرانسانیترین نوع تحقیر بشر) را اشاعه دهند؟ انصافا که خیلی زرنگ و مرد رندند!!
نفرتی که بهرنگ به کودکان یاد میدهد (اگر او یاد ندهد روزگار یاد خواهد داد) یک نفرت انسانی است.
نفرت از بدی و خیانت؛ نفرت از بدان و خبیثان!
چه میفرمایید؟ به نظر میرسد که این موجودات آسمانی بیش از آنکه از نفی «نفرت» ناراحت باشند، از موارد اعمال این احساس نگرانند!
اگر غیر از این است، آنها بکوشند تا عصب حق دیگران از دنیا برانداخته شود، آنگاه ملاحظه خواهند فرمود که دیگر نه نفرت، محلی از اعراب خواهد داشت و نه ترحم.
کین و نفرت درست و موجهی که ماهی سیاه کوچولو را در مقابله با خرچنگ هوشیار و مقاوم نگاه میدارد، کین طبقاتی است. برپا دارنده شعلههای سرکش خشم و عصیان؛ همان که امکان میدهد تا از پس ظاهر آراسته و سخنان «خداپسندانه»ی هرچنگ، ماهیت خصمانه او را ببینی و مواظب باشی تا لقمه چپش نشوی. [منوچهر هزارخانی نویسنده نامدار ایران و از چهرههای برجسته مقاومت ایران درگذشت]
مبلغین مهر و محبت قلابی و مصنوعی، دوهزار سال است بیهوده تلاش میکنند تا مسأله را ماستمالی کنند، ولی حتی یک بار هم به فکر حل منطقی آن نیفتادهاند… ادامه دارد