گزارشی باور نکردنی از حاشیه نشینی در خرم آباد
خرم آباد؛سفر به شهر آسیبها ، سفر به شهر زخمها و دردها، سفر به زیر پوست شهری که غریبه نیست. دراین سفر چهرههای شاد دیده نمیشود. سیمای مردمانش بیشتر آشفته و گویی دیوارهایش قصههای رنج این مردمان را بازگو میکنند. کوچههایش ترسناک و رنگ دود تیره بر رخساره اش از فقر سخن میگوید. اینجا زندگی همچون زیستن در آشوب رخ مینماید. اینجا ویرانی بر زندگی مستولی است. نه پرندهای پر میزند، نه صدای خندهای، نه نوای دلنواز آهنگی هیچ هیچ. هر رهگذری که از این کوچه پس کوچهها گذر کند، با خودش میگوید چرا؟
دیواری بزرگ در مقابل آینده
هرچه سفر طولانی تر میشود، وضعیت دردناک این منظره نمایان تر میشود و سنگینی اندوه بار آن را بیشتر میتوان حس کرد. این مردمان کیستند و ازکجا آمده اند؟ اینجا ایران است؟ اینجا خرم آباد است؟ اینجا کجاست که دیوار بزرگ محرومیت و ستم، مردم را از آینده شان جدا نموده است؟ در اینجا بهداشت واژه بیگانهای است. برای مردمانش نا آشناست. کودکان به جای بازی و تفریح در خاک و زباله اوقات خوش کودکی را میگذرانند. رنگ سبز و سبزه در این خراب آباد شولای مرگ بر سرکشیده است. زمان و مکان در این منطقه فراموش شده و همه چیز در سرگردانی همچون ذرات معلق درچرخش است.
اینجا کجاست؟
اینجا حاشیه شهر خرم آباد لرستان است. در این محله و دهها محله دیگر مردمی زندگی میکنند که سیلاب فقر و تنگدستی، آنان را به اینجا کشانده و گرفتارشان کرده است. محلاتی که تنها بوی زباله و تعفن حاکم است. در گذر از کوچههایش بوی غذا به مشام نمیرسد. سفرهای نیست و هیولای فقر همه چیز را بلعیده است. سکه خوشبختی این مردم دیرگاهیست که مفقود شده و یا دزدیده شده و پرنده آرزوهای شان طعمه قوش حاکمان کور غارتگر گردیده است. تصور این همه درد و رنج، هم آدمی را آزار میدهد، چه رسد به دیدن زندگی شان که جایگاه آنها در مقام انسان تعریف شده است. خانههای شکسته، دیوارهای فرسوده، حیاطهای بی شکل، شاید هندسه در این گوشه خرم آباد از مفهوم خود خارج شده است. شاید هم هندسه فقر، زندگی را به این شکل ترسیم کرده است. شاید! شبهای این محلات ترسناکتر و دلهره آور تراست. شبها به سادگی نمیتوان از میان این کوچه پس کوچهها عبور کرد. همه چیز در هم آمیخته است. صدای پارس سگها ، صدای جیرجیرکها، صدای جغد و از دور نعره ناموزن کسی میآید که بعد از بلع مفصل، وعده شیر و عسل به گرسنگان در بهشت را میدهد و به دنبال آن صدا، زجر آورتر صدای زوزه باد که همچون نفس شیطان درکوچهها جولان میدهد و نفرت عجیبی را در حس مردم این خاک سیاه بر میانگیزد.

در این باره بخوانید؛
اندکی پای صحبت مردم درد کشیدهخرم آباد
در این سفر مردم دردهای خود را بازگو کردند. زن جوانی که فقر چهرهاش را خشکانده بود گفت؛ به علت فقر و تنگدستی مجبور به زندگی در این محله شدیم. او گفت شوهر جوان من کارگراست و فارغ التحصیل از دانشگاه، اما چون پول رهن خانه را نداشتیم مجبور شدیم به این محل بیائیم. او درحالیکه میشد صدای نبض دردمند او را شنید میگفت اینجا آرامش نداریم.
زندگی در این محله گویی زندگی در اسارتگاه میماند. مردمانی که اسیر بی چیزی و ناداری، لحظات گران قیمت زندگی شان را سپری میکنند، بدون اینکه حتی لحظهای طعم خوشی را در کام شان حس کنند.
مرد مسنی همراه پسر جوانی در کوچه گذر میکرد. او میگوید «مشخص نیست که اینجا شهر است یا روستا، با اینکه این محله جزو شهر محسوب میشود. اما دورافتادهترین روستاها وضعیت بهتری از اینمحله دارند.» او در ادامه از وضعیت محله فقیر شان میگوید. اینجا روشنایی نیست. اینجا کسی جرأت نمیکند شب ها بیرون بیاید. اینجا خبری از پارک و فضای ورزشی نیست. اینجا قلیان است و پناهگاه معتادان، همانها که قربانیان این روزگاری هستند، که روزی حاکم دزد گفت:« ما شمارا به مقام انسانیت میرسانیم.» در این سفر گوشهای از این مقام دیده میشد.
۴۰ محله حاشیه ای درشهر خرم آباد
شنیدن آمار ها در این گوشه خرم آباد شوکه کننده است. چهل محله حاشیه ای خرم آباد که همه وضعیت مشابه دارند. شاید به نشانه چهل سال حاکمیت ولایت فقیه سمبلیزه شده است. معاون استاندار با بلاهت درمصاحبه با خبرگزاری حکومتی تسنیم میگوید؛ «نمیخواهم خودستایی کنم ولی بازدید میدانی کردم.» آمار دردناک تر اینکه ۲۵ درصد جمعیت لرستان در مناطق حاشیهنشین زندگی میکنند. اما چه اقدامی برای فقر زدایی در این محلات شده است؟ جواب روشن است هیچ. وعده زیاد داده میشود، اما همه وعدهها پوچ. این مردمان که در این محلهها در آلونکها زندگی میکنند، هرگز مشمول خدمات و تسهیلات از جمله مسکن قرار نخواهند گرفت و باید منتظر باشیم که در چه وقت و چه زمانی، شب یا روز، ماموران حکومتی با لودر آلونکها را برسرشان آوار کنند. به گزارش خبرگزاری حکومتی تسنیم،۱۰ هزار واحد مسکونی آلونکی در این حاشیه ها وجود دارد. یعنی ۱۰ هزار خانواده فقیر. اینها همان مردمانی هستند که قدرتمندان حاکم به آنها قبل از سوار شدن بر اریکه جاه و مقام گفته بودند؛ «به این دلخوش نباشید که برق مجانی میشود، اتوبوس مجانی میشود، ما شما را به مقام انسانیت میرسانیم!»
پایان سفر رسید. در انتهای محله حاشیه ، جایی که به دروازه خروجی این سفر منتهی میشد، دیواری کثیف و بویی مشمئزکننده و درهم شکسته خودنمایی میکرد. نیمی از دیوار فروریخته بود و بر روی نیمی دیگر آن، نوشته ای بزرگ به رنگ سیاه دیده میشد. رهبرمستضعفان … و درگوشه شکسته دیوار کودکی نشسته بود و ما را که دید درحالیکه معصومانه به نوشته روی دیوار و به ما نگاه میکرد، شلوار مندرسش را پوشید و با خندهای شیطنت بار به سمت ویرانهها رفت.