چرا برخی سوزنشان روی خشونت پرهیزی گیر کرده است؟
این روزها در سپهر سیاسی ایران برخی حرفها و استدلالها به کرات شنیده میشود. عباراتی مثل «همه با هم»، « نوع حکومت بماند برای آینده»، «همبستگی عمومی» و «خشونت پرهیزی» و…
در این فرصت می خواهیم نشان بدهیم که شعار «خشونت پرهیزی» از کجا ناشی میشود و چرا در بحبوحه قیام مردم بسامد این عبارت بیشتر شده است؟ و اساسا خشونت پرهیزی چیست؟
استدلال خشونت پرهیزی چیست؟
تئوری سازان خشونت پرهیزی استدلال میکنند که اگر در مقابل رژیم خشن و وحشی حاکم بر ایران، ما هم خشونت به خرج بدهیم، این بهانهای برای خشونت بیشتر پاسداران میشود و این به ضرر انقلاب و جنبش مردم است. بنابر این استدلال میکنند که برای اینکه به دام خشونت نیفتیم باید مبارزه مدنی بکنیم و به مدلهایی از مبارزه مثل اعتصاب عمومی که مستلزم خشونت نیست دست بزنیم تا سرکوب نشویم و امکان بقا داشته باشیم. گسترش عمومی اعتراض و اعتصاب در نهایت باعث سرنگونی استبداد حاکم بر ایران میشود.
در همین رابطه
چرا می گوییم اعدام و خشونت پرهیزی دو روی یک سکه است؟
پاسخ به استدلال خشونت پرهیزان
۱. این خط مشی فرض را بر این گذاشته است که مبنای خشونت مردم و نیروهای معترض هستند، یعنی اگر مردم و قیام کنندگان خشونت ورزی نکنند حکومت و پاسدارانش هم خشونت بخرج نمیدهند. برای خاطر جمعی این قبیله باید گفت شما به پیشینه کشتارهای رژیم از روز ۳۰خرداد تا همین قیام ۱۴۰۱ نگاه کنید، کی و کجا مردم در خشونت ورزی پیشدستی کردند؟ مگر کشتار ۳۰ خرداد ۶۰ نسبت به جمعیت دست خالی نبود؟ مگر در سال ۹۸ مردم مسلح بودند؟ مگر در همین قیام اخیر مردم کاری جز شعار دادن و پرتاب سنگ کردند که ۷۵۰ نفر به گلوله بسته شدند و صدهزار نفرشان بازداشت شدند؟
۲. وانگهی مگر شما تصور میکنید که نوبر مبارزه را آوردید؟ تجربه جنبشهای دیگر را در جهان ببینید. مگر مقاومت مردم فرانسه و یا ایتالیا در مقابل نازیسم و فاشیزم مستلزم بکارگیری سلاح نبود؟ آیا به نظر شما بهتر نبود این مقاومتها در هراس از خشونت حداکثری نازیها دست از مبارزه بر میداشتند و مبارزه مدنی میکردند؟ تصور کنید خوشحالترین فرد در مقابل این تئوری هیتلر نبود؟ او قهقهه میزد که چه خوب همه تسلیم شدند.
۳. پایه تئوریک این استدلال آن است و انتظار دارد که یا این حکومت از درون از هم بپاشد، یا نیرویی از درون این حکومت سر برآورد و امکان تغییر را فراهم سازد، یا مردم با اعتصاب و اعتراض عمومی آن قدر قوی شوند که بتوانند اعتراضات با الگوی زمان شاه یعنی تظاهرات میلیونی شکل بدهند و یا قدرت خارجی دخالت کند.
به هرکدام از این راه حلها که نگاه میکنیم مستلزم قیمت ندادن از جانب نیروی مدعی پیشتازی است. یعنی باید منتظر ماند و دست به دعا برد که یا فروپاشی از درون حکومت انجام شود، یا امکان دخالت نیروی خارجی فراهم شود، یا رژیم حاکم آن قدر ضعیف شود که اجازه تظاهرات میلیونی مثل زمان شاه بدهد و یا… پس من که تئوری پرداز خشونت پرهیزی هستم نباید کاری بکنم مگر اینکه دیگران را از خشونت پرهیز بدهم و به مبارزه مدنی مدرن! فرا بخوانم
۴. اگر خوب این تئوری را موشکافی کنیم میبینیم که در آخر کار باید برویم دنبال زندگیمان. چرا این را می گوییم؟ نگاه کنید به اعتراضات معلمان و فرهنگیان در سال ۱۴۰۱.اعتراضاتی دامنه دار و گسترده که جز شعار دادن در کف خیابان و یا اعتصاب و تعطیلی کلاس درس کاری نکرده بودند. اما دستگاه امنیتی رژیم چگونه برای معلمان پرونده سازی کرد و رهبرانشان را دستگیر و زندانی کرد و نگذاشت این اعتراضات ادامه پیدا کند.
۵. با دلایل فوق میتوان نتیجه گرفت که اساسا تئوری خشونت پرهیزی در خدمت بقای وضع موجود است. نقطه عزیمت خشونت پرهیزان هر چه باشد در نهایت محصولش آن است که به خشونت ورزان کاری نداشته باشید و بگذارید کار خودشان را بکنند. اعدام بکنند، شکنجه بکنند، در خیابان مردم را به گلوله ببندند، چشمان دختران و پسران جوان را کور کنند، به جوانان در زندان تجاوز کنند، کولبران و سوختبران را بکشند، جمعه خونین زاهدان را راه بیندازند، اما تو از دایرهای که به اسم خشونت پرهیزی برایت ترسیم کردیم خارج نشو و گرنه مهر خشونت طلبی بر پیشانیات حک میشود.
به نظر شما آیا بهتر از این میشود در خدمت بقای استبداد و خشونت طلبان بود؟