خاطرات یک شاهد از جنایات خمینی در دهه ۶۰
آن چه در پی میآید خاطرات و مشاهدات یک شاهد از جنایات خمینی در دهه۶۰ است. اگرچه خامنهای بس جنایتکارتر و وحشیتر از خمینی جامعه ایران را به قهقرا برده است اما بنیانگذار و بانی این وضعیت، خمینی دجال بود که به عنوان دیو زمانه و شر مجسم در تاریخ ایران به ثبت رسید. نویسنده این سطور ناشناس است اما کم نیستند شاهدانی مثل او که تاب جنایات خمینی را نیاوردند و به اردوی او پشت کردند:
«چهل سال دروغ و مردم فریبی ؛
اینهمه شقاوت و جنایت برای چه؟
اینهمه دروغ و فریب مردم برای کشتن مخالف و دادخواهان برای چه؟
چرا، ماشین کشتار انسانهای بیگناه و بیدفاع به کشتار جوانان در زندانها روزانه مشغولند!
ای انسانهایی که خود را فریب میدهید و چشم میبندید!
ای انسانیت خفته!
کو دین و مروت و انصاف؟!
این ماشین کشتار و بگیرو ببند برای ترس وحشت راه انداختن و در دل مردم ترس ایجادکردن، برای چه!.
جنگی که با عراق راه انداختند همهاش برای کشتن و پاک سازی معترضین و مخالفین بود!.
یک روز از دیوار سفارت بالا میرویم و نوحه فتح میخوانیم و یک روز از دیوار سفارت با حقارت و ذلت پایین میآییم و آنرا دستآورد جا میزنیم!
یک روز برای فتح کربلا مردم را فریب میدهیم و کلی جوانان مملکت را پر پر میکنیم و مملکت را به باد فنا میدهیم بعد یک روز برای زیارت کربلا علمو کتل و هزینه سرسامآور خرج میکنیم ..!
آن موقع که برای فتح کربلا مردم را فریب میدادیم برای تصفیه معترضین و مخالفین و ناتوانی در پاسخگویی به نیازهای جامعه بود ..!
هیچ وقت فراموش نمیکنم من در رویای صاحبزمانی خمینی مست و عنان گسیخته و خود را از لشکر گمنام صاحبزمان خمینی میدانستم!
هر کاری برای بستن دهان هر معترضی میکردیم ….
در گشتهای سپاه و زندانها چه بلاهایی بر سر جوانان میآوردیم ..!
جنایات خمینی علیه هواداران مجاهدین
یادم نمیرود برای مدتی در یکی از شهرهای شمالی بودم مهندس علی صالحی که آدم بسیار شریف و وارستهای بود .. چطوری چند ماه زیر شکنجه بود ..
آن موقع ما در گروه ضربت سپاه برای پاک سازی مجاهدین چه در مدارس و چه در دانشگاهها و سایر جاها تحت عنوان اجرای فرمان امام خمینی مشغول بودیم!
در مازندران و گیلان همین آقای اسفندیار رحیممشایی که بعدها در زندان و بازجوییها و … با احمدی نژاد آشنا شد ..
وقتی در گروه ضربت بودیم رحیممشایی خیلی کینه از مهندس علی صالحی داشت .
گویا همشهریش بود، مهندس علی صالحی بر خلاف مشایی تحصیل کرده بود و روشنفکر و بسیار متواضع و خیلی اهالی تنکابن و رامسر .. به او علاقمند بودند و از ایده مجاهدین خلق هم حمایت میکرد.
همین موارد عامل حسادت بود و کینه رحیممشایی را می افزود، به همین دلیل او را دستگیر و پس از چند ماه با دستهی دیگری از مجاهدین نواحی گیلان اعدامش کرد …
یادم نمیرود در پاییز سال ۶۰ ساعت ۴ صبح دختر نو جوانی که داد میزد، منو کجا میبرید؟
در همین زمینه
جنگ ایران و عراق؛ نعمت الهی برای خمینی
چرا منو برای اعدام میبرید؟ حدود ۱۵سال سن داشت و همراه یک پسر جوان و دختر دیگری که چندین مورد تجاوز جنسی واقع شده بود توسط چند تن از دوستان بازجو … قبل از اینکه اعدام کنند … جرم این جوانان هم هواداری از مجاهدین بود .
یادم میآید یک پیرمرد که روزنامه میفروخت و گاری فروش روزنامه که چندین بسته تخمه و بادام و چندین بسته بیسکویت و سیگار و انواع روزنامهها را در ورددی گاراژ شهر … به مسافرین میفروخت.. ….
من در ماموریت تعقیب علیه محاهدین از او تخمه میخریدم. در سال ۶۰ که به او سر زدم پرسیدم روزنامه چی داری چندین روزنامه را نام برد حزب جمهوری … من پرسیدم روزنامه مجاهد داری بمن بدی؟
او که ساده و بی ریا بود گفت مدتٰها دیگه نمیآرند بفروشم و قدغن هست آقا ..!
من باز یک گام جلوتر از او سوال کردم حالا قدیمیش را داشته باشی من راضی هستم ..
او گشت و یک روزنامه از مجاهدین از سال ۵۹ بود از زیر تو کیسههای مختلف که چروکیده شده و انگار وسایل توش پیچیده بود، بمن داد. من برداشتم پولش را دادم از بابت روزنامه پول نگرفت، گفت کهنه هست این، تشکر کردم و رفتم ..
هدف ما پرونده سازی برای یک مجاهد بود که این روزنامه را میخواستیم ..
ولی یکی از دوستان گروه ضربت رفت بعد چند روز ، همین پیرمرد را دستگیر کرد و آورد .
من گفتم بابا این بیجاره زنش فوت کرده دو تا بچه داره با این گاری نان می دهد برای بچههایش.
تو گوش کسی نرفت، که نرفت ..
یکشب که از گشت برگشتیم دیدم بازپرس ی .. که از تهران آمده بود (گاها از جاهای مختلف برای انتقال تجربه و یا شناسایی زندانیان میآمدند و نحوه شکنجه و بازجویی … آقای احمدینژاد که حاجی میگفتیم .. هم داستانها دارد که بماند ..)
دیدم پیر مرد را از طناب در پارکینگ خود روها بوسیله طنابی بالا می کشند و سریع به زمین پرت می کنند ..؟
این روش بود برای محاهدین و برخی دیکر برای ترساندن و اعتراف گیری بکار میگرفتیم …
پیرمرد به خدا بد و بیراه میگفت: هستی یا فرار کردی از دست اینها و با توهین به «خمینی و …ی» و مرتب می گفت منو بکش راحت شم. و… ی مرتب می گفت به امام توهین نکن و کتکش می زد ..»
دیگه نفهمیدم سرنوشت پیرمرد چی شد.