خمینی از چه چیز می ترسید؟
در شماره پیشین(خمینی چگونه ولیعهد شاه شد؟! قسمت پنجم) به این نکته اشاره کردیم که خمینی پس از ملاقات با نمایندگان کارتر و بعد از آنکه از عدم کودتای ارتش خیالش راحت شد و از طرف آمریکا در این مورد خاطرجمعی دریافت کرد، یک سخنرانی داشت که در آن از یک تهدید دیگر صحبت کرد. خمینی داستان سرایی کرد که ممکن است یک نقشه ثالثی وجود داشته باشد و احتمالش هم بیشتر است.
خمینی در این سخنرانی از یک شیطنتی صحبت کرد که طی آن ممکن است با رفتن شاه اشراری پیدا بشوند که به ارتش حمله کنند. عین جمله خمینی چنین بود:
«یک نقشه ثالثی، که شیطنتش بیشتر است، و احتمالش هم بیشتر است، این است که میگویند این طوری خیال کرده آمریکا، باز طرح را داده که اگر شاه برود یک دستهیی از این اشراری که دارند اینها، اینها را بیاورند بهاسم ملت و هجوم کنند بهارتش و بهارتشیها بگویند ملت میخواهند شما را بکشند. ارتشیها را در مقابل اینها وادارند… مردم بازی بخورند از اینها و دنبال کنند اینها را.
آنها غیبشان بزند و مردم را بهمسلسل ببندند و کشتار زیاد بکنند… بهاسم اینکه اگر شاه برود، ملت ارتش راخواهد از بین برد و همه صاحبمنصبها راخواهد قتلعام کرد… بیاورند که اینها هجوم کنند طرف شهربانیها و طرف پایگاهها و ستادها و طرف اینها هجوم کنند»
به این ترتیب خمینی با پیشدستی کردن و نسبت دادن هرگونه حمله به ارتش و نیروهای سرکوبگر به آمریکا و دستهای بیگانه، تلاش کرد که از رادیکالیزم قیام و انقلاب مردم جلوگیری کند و مسیر معامله خود با آمریکا و غرب را فراهم سازد.
این رویکرد خمینی نسبت به انقلابیون و جوانان قیام بود که برای برانداختن نظام سلطنتی به پادگانها و مراکز نظامی و سرکوب رژیم شاه حمله میکردند و دیدیم که در نهایت هم برغم خواست خمینی از ۲۰ بهمن ۵۷ حمله به مراکز حکومتی و پادگانها و رادیو و تلویزیون و دیگر نهادهای حکومتی آغاز شد و همین فرایند که برخلاف خواست خمینی هم رخ داد باعث سقوط نظام پادشاهی شد.
همان زمان هم این سوال وجود داشت که خمینی از که می ترسید؟ آن نیرویی که قرار بود شیطنت بکند و به نیروهای سرکوب حمله بکند چه کسانی بودند؟
خمینی خیلی پیشتر از این در پیام نوروزی ۱۳۴۲ این تهدید را چنین بر شمرده بود:
«من بهخدای تعالی از انقلاب سیاه و انقلاب از پایین نگران هستم».
خمینی بعد از خروج شاه از انقلاب اجتماعی مردم می ترسید!
بله آن تهدید که خمینی از آن می ترسید، انقلاب واقعی مردم بود. انقلاب اجتماعی که در متن جامعه مسیر طبیعی خود را طی کرده باشد و زد و بندهای استعماری آن را منحرف و تهی نکرده باشد. خمینی از انقلاب کف خیابان می ترسید و به آن انقلاب سیاه نام داده بود.
خمینی که بعدها در برابر نیروهای انقلابی و حتی جنگ ضدمیهنی حکم جهاد صادر کرده بود در برابر شاه و دیکتاتوری سلطنتی به قول خودش هرگز حکم جهاد نداده بود. او مسیر زد و بند را طی کرده بود و این گونه انقلاب مردم را سرقت کرد.
خمینی تمام تلاشاش را بر اساس قول و قرارهایی که با طرف غربی گذاشته بود بکار گرفت تا هیچ میدان و زمینه ای برای نیروی انقلابی جامعه باز نکند و جریان انتقال قدرت را به نحوی که ساختار اقتصادی و اجتماعی و بوروکراسی پیشین بهم نریزد پیش ببرد.
خمینی حتی بعد از معرفی بازرگان بعنوان نخست وزیر در ۱۶ بهمن ۵۷ هم حاضر نشده بود با صراحت قانون اساسی پیشین را رد کند!
خمینی تا بعد از ظهر ۲۱ بهمن ۵۷ هم می گفت:
ـ من هنوز دستور جهاد مقدس ندادهام.
ـ مایلم تا مسالمت حفظ و قضایا موافق آرای ملت و موازین قانون عمل شود!
اما ۲۲ بهمن ۵۷ دیگر مسایل از دست خمینی خارج شد و سنگربندی شهرها و حمله به نیروهای سرکوبگر در نقاط مختلف ایران آغاز شد و ارتش به سمت تسلیم و فرار روی آورد.
به این ترتیب برغم خواست و اراده خمینی این انقلاب قهرآمیز مردم مسلح بود که آخرین رمقهای نفس نظام شاهنشاهی را برانداخت و مردم آزادی خود را جشن گرفتند.
در حقیقت خمینی که در سالهای تبعید در عراق بیشتر آن را در سکوت گذرانده بود، تنها بعد از مطمئن شدن از شکستن طلسم اختناق شاه در نیمه دوم ۵۶ به آخوندهای مرتبط به خود پیام داه بود که از فرصت پیش آمده استفاده بکنند و این فرجه را از دست ندهند.
خمینی خطاب به این آخوندها گفته بود:«امروز یک فرجهیی پیدا شده، من عرض میکنم بهشما یک فرجه پیدا شده. اگر این فرجه پیدا نشده بود، این اوضاع امروز نمیشد در ایران. اگر این غنیمت بشمارند این را، این فرصت است. این فرصت را غنیمت بشمارند آقایان. بنویسند، اعتراض کنند. الآن نویسندههای احزاب دارند مینویسند، امضا میکنند، اشکال میکنند… شما هم بنویسید… امروز روزی است که باید گفت و پیش میبرید. و من خوف این را دارم که خدای نخواسته این فرجه از دست برود». بعد هم با صراحتی فوق فرصتطلبانه بهآخوندها اطمینان داد که «خوب، ما دیدیم که چندین نفر اشکال کردند… امضا کردند و کسی هم کارشان نداشت»! (صحیفه نور، جلد اول، صفحه ۲۶۶)
یعنی تمام کاری که خمینی کرده بود سوار شدن بر موج خیزش و قیامی بود که به دلیل پیشتازی نیروهای انقلابی و جوانان پیش آمده بود. او ماموریت واگذار شده از طرف استعمار را به خوبی انجام داد. مانع از رادیکالیزم انقلاب مردم شد و بعد از سرنگونی خاندان پوسیده پهلوی هم ولیعهدی خود را با کشتار و سرکوب همان انقلابیونی آغاز کرد که نقش اصلی را در انقلاب ایفا کرده بودند.
پایان.