جوانان دهه سی و چهلی حتما « چهارشنبه روز خوشبختی» را یادشان هست که یک زمان بلیطهای اعانه ملی بود که هر چهارشنبه قرعهکشی میشد. مرتب هم تبلیغ میکرد که اینقدر ببرید و خوشبخت شوید و دسته چک خوشبختی و غیره.
ما هم نفهمیدیم چرا همه اش بدبختیش نصیب ما میشد.چون هر چی بلیط خریدیم، هیچوقت نبردیم و پولهایمان هم رفت…
عین همین حکایت حالا دوباره گریبان ما را گرفته که بالاخره خوشبختیم یا دور از جون، بدبخت! قضیه این است که همه کشورها یا جمهور دارند یا پادشاه، اما ما هر دویش را داریم. هم رئیس جمهورمان را داریم که میرسد به خود آقای رهبر و هم از این طرف کینگ رضا! را داریم که او هم احتمالا می رسد به همانجا.
حالا هر دو هم مثل آن کوچولوهایی که میچسبند و میمکند، خفت ما را چسبیدهند و ول هم نمیکنند؛ توفیق اجباری است. آقا رهبر میگوید همه ملت ایران تیول او و میلیونهایش بسیجی او هستند. آقا کینگ هم، خودش و مامانش می گویند همه ملت ایران خواهان برگشت اعلیحضرت هستند!
ما که ولله هر چی سرچ زدیم پیدا نشد که کدامین زمان و در کدامین مکان حضرت باریتعالی به زمین آمد و همه اختیاراتش را به این آقای فقیه سپرد و رفت و حالا هرکی با آقا مخالفت کند می شود محارب خدا. بدتر اینکه پیدا هم نکردیم که کی و کجا ملت ایران جمع آمدند و اختیارات سر و گردن خود را به پهلوی اقا سپردند که ایشان حالا از قول همه ما حرف می زند.
در همین زمینه
شازده و اشترانش به کجا میروند؟
خوشبختی واژگونه!
ما اما، هنوز در نیافته ایم که این هردو بالاخره دسته چک خوشبختی ما هستند یا همان بدبختی. آخر آنان را شباهت بسیار است، گوئیا از یک پدر و مادر متولد شدهاند. فیالمثل ولی آقا سپاه دارد، که گیر سگان ولگرد بیفتی سالمتر در میآیی تا گیر سردار پاسدارهای او، کینگ رضا هم که ساواک داشته و سربازان گمنام اعلیحضرت مردمان را به سیخ می کشیدند. چه بسا الان هم که آقا پهلوی کفش سرداران سپاه را جفت میکند همین باشد که مردم ۵۷ بدجوری ساواک اعلیحضرت را لوله کردند و خاطر والاحضرت را مکدر کرده اند.
از دیگر اشتراکات این دو -البته نباید رو می شد، مردم چکار دارند به خصوصی ها، اما شد و خبرش درز کرد – که هم سید علی و هم کینگ رضا میلیاردی قدم بر می دارند و حاضر به هیچ صحبتی هم درباره آن نیستند. اصلا ماده المواد قانون اساسی اسلامی ایران اسلامی آن است که مردم را چه حق که از آقا سوال داشته باشند!
اما باز هم اگر بخواهیم اندر باب محسنات و اشتراکات این دو تیره سخنی برانیم آنست که آنچه مردمان و ایرانیان رابه شوق و خنده می آورد ایشان را می گریاند و بالعکس. نمونه اش نفله شدن حاج قاسم بود که آقا سید علی همچون ابر بهاری میگریست. گریستنش اما نه از بهر حاج قاسمی بود که دیگر رفته بود، لیکن آقا چون نیک نظر کرد حاج قاسمش را در طبقه هفتم عذاب الیم و پر خویش در آن دید. باری آقای کینگ نیز خانوادگی ارادتی خاص به حاج قاسم و دیگر «سرداران » دارند . اما آنگاه که حاج قاسم به امام ضمیمه شد ملت از عروسی هاشان هم بیشتر رقصیدند و شیرینی پخش نمودند.
دو حجت الاعدام
دیگر سخن آنکه این هر دو، اصل و نسبشان بر می گردد به قرون ماضی و حالا باید وصل نیاکان و زمانه خود شوند. این یکی وصل است به «سردار » شمر بن ذی الجوشن و آن یکی به عصر شاه زادگی برمی گردد که عهدش در قرون هجده و نوزده بسر آمد.
امروز روز هم هر دو آقا! وقتی در مقابل قیام های مردم ایران درماندند سید علی، حجت الاعدام رئیسی را از ته خورجینش بعنوان آس بیرون کشید و کینگ رضا نیز حجت الاعدام ثابتی را. آدمی خیره چشم می ماند که این چه شباهت از چه روست؟!
الغرض ما ایرانیان صد و اندی سال است که دل اسیر دستهچک خوشبختی اعانه ملی و چه بسا این یکی و آن یکی داشته ایم. حال آنکه هر دو اینان کام خود جسته و زندگی برما از زهر گزندگان بدتر نمودهاند و میخواهند که صد سال دیگر نیز همانگونه باشد!
اما ما پاهای خود را داریم که بر آن ایستیم و قلب هامان تا اراده خود به روند اندازیم. خوشبختی را اما در خود، در او و در ما، و در برداشتن روپوش چرمین کاوه یافتیم. آلودگی ها را بر این خاک نشاید. ستمکاران را می باید به خاکستر فراموشی سپرد. می رویم کمی هیزم جمع کنیم.