سعيد من كجاست؟
مادر سعید زینالی خانم اکرم نقابی دلنوشتهای را با نام «سعید من کجاست» نوشته است که در این مطالب آورده شده است.
در نیمهشب ۱۸تیرماه سال ۱۳۷۸ تعدادی از دانشجویان در خوابگاه دانشجویی امیرآباد تهران به یک تظاهرات ضدحکومتی دست زدند و علیه اختناق حاکم شعار دادند.
هزاران دانشجو در فردای آن روز ۱۹ تیرماه در حالیکه شعارهای مشهور تظاهرات مردمی علیه رژیم شاه، «میکشم، میکشم، آن که برادرم کشت» و «توپ، تانک، مسلسل، دیگر اثر ندارد» را تکرار میکردند به تظاهرات علیه نظام ستمکار آخوندی پرداختند.
در آن قیام تعدادی از دانشجویان به شهادت رسیدند و تعدادی نیز مفقود!! و بعد از سالیان خبری از آنان از خانههای امن وزارت اطلاعات و نیروهای اطلاعات سپاه پاسداران به بیرون درز نکرده و به رازهای ناگشوده تبدیل شدند.
دانشجو سعید زینالی ۲۲ ساله یکی از همان مفقودین قیام ۱۸ تیرماه ۷۸ است که پس از سالیان پیگیریهای مستمر خانواده و مخصوصا مادر وی خانم اکرم نقابی هنوز پیگیریها به نتیجه نرسیده است.
دلنوشته اکرم نقابی
دلنوشته اکرم نقابی مادر سعید زینالی به مناسبت ۱۸تیرماه و ۲۱ سالگی مفقود شدن سعید به دست سپاهیان «دجال»
“سعيد من كجاست؟”
نگرانم.
نگران جان هاى به لب آمده اى كه بى ارزشند.
نگران لب هاى به جان آمده اى كه اگر بجنبند با سوزن خودى دوخته خواهند شد.
نگران توام.
كجايى، چه ميكنى، چه ميخورى، چه مى پوشى، نفس ميكشى؟ نفس ميكشى آيا؟
جان من كجايى؟ عزيزتر از جانم كجايى؟
كجايى كه ببينى جان ديگر ارزشى ندارد، ارزان ترين چيز دنياست. تنها چيزيست كه تورم درش تأثيرى ندارد. هرروز ارزانتر از ديروز.
جانِ جوان نه در راه ايستادگى توسط دشمن،كه در راه سفر بسوى آينده با موشك خودى.
نه در جنگ با گلوله،با زانوى پليس گرفته ميشود.
جانت را برداشته اى و كجا رفته اى؟
سعيدم، پسرم، نبودنت ٢٢ ساله شد.٢١ امين سال سخت ترين سال بود. من دلتنگ تر و غمگين تر بودم و نگران تر.
نگرانِ آن جوانى كه بعد از رفتن تو بدنيا آمد و امروز جانِ جوانيش هيچ ارزشى ندارد.
نگران جوانى كه پسر كسبست و در راه اعتراض، با گلوله ى پليسِ حافظ جان! كشته مي شود يا جوانان بى گناهى كه در زندان، در انتظار اجراى حكم مخوف و غير انسانى اعدام اند.
نيستى كه ببينى چه ميكشم.
نيستى كه از غم، سرم را روى سينه ى خون شده از بى عدالتى ات بگذارم و بغضِ ٢٢ ساله ام را همراهِ خشم تو فرياد بزنم.
نيستى…كجايى؟
كجايى كه امروز بيشتر از هميشه كم دارَمَت…
نيستى و من از هميشه نگران ترم.
نگرانيم از وقاحتِ عيانيست كه ٢١ سال اين سؤالِ سادهی من را بى جواب گذاشته است. با سعيد من چه كرده ايد؟؟؟
وقاحتى كه امروز نه فقط عيان باشد و ببينمش،كه با بند بند وجودم حسش كرده ام.
ولى قسم به جانِ عزيزت، قسم به تك تكِ جان هاى به لب آمده، تا جان در آخرين سلول بدنم جارى باشد مقابلِ اين وقاحت سر خم نخواهم كرد و خواهم پرسيد “سعيد من كجاست؟”