رضا شمیرانی یکی از شاهدان قتل عام ۶۷ در دادگاه حمید نوری
روز پنجشنبه ۱۸ دی ماه پنجاهمین جلسه محاکمه حمید نوری در دادگاه استکهلم سوئد برگزار شد. در این جلسه رضا شمیرانی از شاهدان قتل عام ۶۷ به ادای شهادت پرداخت و به بیان مشاهدات خود از قتل عام ۶۷ پرداخت.
نویسنده کتاب آن ارجمندها
رضا شمیرانی به مدت ۱۰ سال به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران در زندانهای اوین و قزلحصار زندانی بود. وی پیشتر برخی از خاطرات خود در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در اوین را در کتابی تحت عنوان «آن ارجمندها» منتشر کرده بود.
رضا شمیرانی در جریان شهادت خود در دادگاه چنین گفت: قتل عام زندانیان سیاسی در زندان اوین از ۵ مرداد ۶۷ آغاز شد و تا چند ماه ادامه یافت و چیزی در حدود ۳۵۰۰ تا ۴۰۰۰ تن از زنان و مردان فقط در زندان اوین اعدام شدند. رضا شمیرانی تأکید کرد که: بعد از پایان اعدامها تنها ۱۲۰ زندانی باقی ماندند و از زنان نیز تنها ۲۰ تا ۳۰ نفر زنده ماندند.
مسئولین زندان اوین در زمان قتل عام
رضا شمیرانی در مورد دست اندرکاران قتلعام زندانیان سیاسی در زندان اوین در جریان ۶۷ گفت: مجتبی حلوایی (عسکری) مسئول امنیت و انتظامی زندان اوین بود، حداد دادیار، مجید ضیایی به عنوان دادیار، مجید قدوسی کمک دادیار و مسئول اجرای احکام در اجرای حکم هیأت مرگ و آوردن زندانیان برای اعدام فعال بودند.
رضا شمیرانی در بخش دیگری از شهادت در دادگاه گفت: موسی واعظی از مسئولان وزارت اطلاعات رژیم در اواخر مهر ۶۷ من را به اتاقش صدا کرد و گفت: فعالیتهای شما در داخل زندان و خانوادههای شما در خارج از زندان کلی برای ما مشکل ساز شده و ما زیر بار فشار نقض حقوقبشر رفتهایم.
موسی واعظی ادامه داد: ما اعدامها را طبق حکم خمینی انجام دادیم. شمایی که زنده ماندهاید اگر بخواهید به مجاهدین بپیوندید شما را در همان محلی که دستگیر کردیم اعدام میکنیم و اگر خانواده شما پیگیر شد، میگوییم رفته است اشرف پیش مجاهدین خلق!
رضا شمیرانی در بخشی از شهادتش گفت که پاسداران بعد از اعدام ها تلاش می کردند که وانمود کنند موقع اعدام ها در زندان نبودند.
رضا شمیرانی در مورد دیدن حمید نوری در زندان اوین گفت: بهمنماه ۶۷ تو سالن ۵ آموزشگاه بودم. توی راهرو بند من با اکبر صمدی قدم میزدم. قبل از ظهر بود چون هنوز ناهار نخورده بودیم. دو نفر وارد بند شدند و به سمت انتهای بند تا آخر سلولها رفتند.
وقتی از کنار من و اکبر صمدی عبور میکردند، از اکبرصمدی پرسیدم اینها کی هستند؟ اکبر گفت: اینها ناصریان و حمید نوری هستند که توی گوهردشت بودند. همان زمان که از کنار ما عبور میکردند چشم عباسی به اکبر صمدی افتاد.
به اکبر گفت: تو اینجا چکار میکنی؟ هنوز زندهای؟ خوب از دست ما قسر در رفتی! ولی دفعه بعد از این خبرها نیست. اکبر چیزی نگفت بعد کارشان تموم شد رفتند. دیگر من ناصریان رو ندیدم. [ابعاد جدیدی از قتل عام ۶۷ از زبان اکبر صمدی در دادگاه حمید نوری در دورس]
شروع قتل عام ها در اوین
رضا شمیرانی در مورد شروع اعدام ها گفت: در واقع من یک ماه قبل از اعدامها یعنی تیرماه ۶۷ به همراه ده، دوازده نفر از دوستانم که اکثراً اعدام شدند در یک سلول در بسته بودیم. فکر میکنم ۲۸ تیرماه بود که مجتبی حلوایی و محمد الهی به سلول ما آمدند. به ما گفتند وسایلتان را جمع کنید از اینجا میروید.
محمدرضا سرادار که در اعدامهای ۶۷ اعدام شد پرسید کجا می رویم؟
مجتبی حلوایی گفت: به یک جای خوب میروید که همه امکانات برایتان باشد. ما وسایل را جمع کردیم. ما را به قسمت انفرادی یعنی آسایشگاه بردند. در زندان اوین آسایشگاه ۴ طبقه بود و هر طبقه ۱۰۰ سلول داشت . ما را دو نفر، سه نفر، توی سلولهای مختلف انداختند. ما آنجا بودیم تا اول مرداد. من و امیر عبداللهی و مسعود ابویی در یک سلول بودیم.
زنان بسیاری را در صف مرگ دیدم
دوم مرداد یکی از پاسدارهای آسایشگاه داخل سلول آمد و به هر کدام از ما یک فرم داد که باید پر میکردیم. تو این فرم نام و نام خانوادگی، نام پدر، آدرس، تاریخ تولد و اتهام بود. برخورد پاسدار خیلی تشویق کننده بود که ما اتهام خودمان را بگوییم هوادار مجاهدین. بعد که پاسدار از سلول بیرون رفت. ما کمی با هم صحبت میکردیم و شوخی میکردیم که چکار کنیم چکار نکنیم. آخر نوشتیم مجاهدین ولی خیلی عجیب بود که اون تمایل داشت ما بنویسیم مجاهدین. چون کلمه مجاهدی یک مرزسرخ بود و خطرات بسیار زیادی داشت.
تا هفتم مرداد ماه که من و مسعود ابویی را به ساختمان دادستانی اوین بردند.
باید با مینیبوس میرفتیم. وسط راه از ساختمان مدیریت باید رد میشدیم. ما را آنجا پیاده کردند. رفتیم در ساختمان مدیریت. آنجا بود که من تعداد خیلی زیادی شاید دویست نفر از زنان مجاهد رو دیدم حدود یک ساعتی توی صف بودیم.
مجاهدین آماده اعدام در ۲۰۹
من و مسعود را دوباره به آسایشگاه برگرداندند. حدود نیم ساعت بعد دوباره مرا تکی صدا کردند و به ۲۰۹ بردند. ساختمان ۲۰۹ تشکیل شده از سلولهای انفرادی که یکی از مخوفترین محلهای زندان اوین هست. بهخاطر شکنجههایی که اونجا انجام میشد. وارد راهرو ۲۰۹ شدم. حدود ده متر آنطرفتر دیدم حسن ظریف ناظریان که الآن در اشرف آلبانی هست، آنجاست. [پای سخنان حسن ظریف ناظریان یکی از شاهدان شکنجه دهه ۶۰]
زمانی که نشسته بودیم در اصلی باز شد و تعداد زیادی از بچهها با چشمبند بهصورت وارد شدند؛ رامین نریمانی، افشین معماران کاشانی، محمدرضا رحیمی، عباس ملاحسینی، محمد ضمیری و خیلی اسامی دیگر که همگی اعدام شدند. ۶ساعت که آنجا بودم مرا دوباره به سلول انفرادی برگرداندند اما نه به انفرادی قبلی. فردا هشتم مرداد مرا از سلول انفرادی بردن ساختمان دادستانی.
توی مینیبوس با جابر حبیبی و جعفر سمسار زاده انتهای مینیبوس نشسته بودیم و مابقی همه زنان زندانی بودند. این بار مرا بردن پیش هیأت مرگ در ساختمان دادستانی.
جمعیت زیادی مخصوصاً زنان زندانی را من اونجا دیدم. یکی از کسانی که تونستم ببینم، حسین میرزایی بود. البته حسین و برادر و خواهرش و همسر برادرش همه اعدام شدند و یک خواهرش که در مقطع اعدامها در همدان بود اعدامش کردند و یک برادر دیگرش بیرون زندان بود دستگیرش کردند بردن زندان در مقطع اعدامها.
رضا شمیرانی در پیش هیأت مرگ
بعد از کمی انتظار پاسدار آمد و مرا پیش هیأت مرگ برد. وقتی وارد شدم یکی گفت: چشمبندتو بردار! وقتی چشمبندم را برداشتم چند نفر رو جلوی خودم دیدم که روی صندلی نشسته بودند.
این افراد را قبلا من قبلاً با چشمهای خودم ندیده بودم. روبهروی من یک آخوند بود با عمامه سفید. وقتی دیدمش حدس زدم که باید نیری باشد. چون قبلاً شنیده بودم که نیری مقداری شبیه آخوند صانعی هست. کنارش یک میز بود که اشراقی با لباس معمولی یعنی کت و شلوار تنش بود، نشسته بود.
طرف سمت چت دو نفر بودند که نفر اولش یک آخوند بود با عمامه سفید که بعداً فهمیدم پورمحمدی است که نماینده وزارت اطلاعات در زندان اوین در مقطع اعدامها بود بعد نفر دوم یکنفر بود که لباس سبز پاسداری تنش بود، پیراهن سفید آخوندی و پوتین وقتی من روی صندلی نشسته بودم آن فرد آمد نشست روی صندلی.
البته توضیح بدهم که وقتی پاسدارها ما را صدا میکردند میگفتند که هیأت عفو امام! تمام تلاششان این بود که بچهها نفهمند چه اتفاقی در حال افتادن است. حتی وقتی فردی را نزد هیأت مرگ میبردند وقتی برمی گرداندند دیگر به سلول قبلی نمی بردند تا اطلاعات این هیات مرگ را به دیگران ندهد.
رئیسی و تلاش برای اعدام من
نیری از من اسم و اتهام را پرسید. من در آن زمان خوب عمل نکردم و واژهی مجاهد را به کار نبردم. بعد نیری به نفری که در حال قدم زدن بود یعنی رئیسی گفت که این را ببر بیرون این برگه را پر کند. یک پرونده دست رئیسی بود که فکر کنم پرونده بازجویی من بود.
رئیسی خطاب به نیری گفت: حاج آقا این خیلی منافقه. حاج آقا ازش بپرسید از کجا آمده اینجا. چون می دانست که من یک سال برای تشکیلات زندان زیر بازجویی بودم. رئیسی میخواست نیری رو قانع کند که من طبق گفته خودش یکی از زندانیان سرموضع زندان هستم. اما ظاهرا نیری تصمیمش را گرفته بود…