شبرنگ به تاریخ؛ نگاهی به جنبش سربداران
درپائیزسال ۶۱۶ هجری قمری (اواخرقرن سیزدهم میلادی)، چنگیزخان مغول، به روایتی با هفتصدهزار نیروی وحشی جنگنده بیابانی، به ایران حمله كرد. بیتدبیری سلطان محمد خوارزمشاه، شاه مستبد و فاسد و مغرور، كه پیكهای حسن نیت خان مغول را كشته بود، بهانه این حمله بود.
شرایط عینی جنبش
هرچند درطول حكومت خوارزمشاهیان، مردم شهرها و روستاهای ایران، تحت سلطه یك نظام فئودالی عقب مانده، همواره در رنج و عذاب بودند. اما تهاجم قوم وحشی و بیابانگرد مغول و كشتار و خونریزیها و غارتهای ناشی از آن، به اضعاف بر این رنج و حرمان تودههای مردم ایران افزود. قتل، كشتار، غارت و به اسارت بردن ایرانیان، درطول چهل سال، تا سال ۶۵۶ هجری كه هلاكوخان مغول بغداد را تسخیر كرد، در تمام نقاط ایران، و بخصوص شهرها و روستاهای آباد آن زمان ادامه داشت.
شرایط ذهنی جنبش سربداران
همزمان با این قتل و كشتار و چپاول كه سراسر ایران را فراگرفته بود، آخوندها و مفتیان دربارهای مغولان، به اتكاء افكار ارتجاعی و تسلیم طلبانه مذهبی، توجیه گر نظام حاكم برای توده های رنج كشیده مردم بودند. اما آنتی تز این جریان ارتجاعی كه مذهبی رهایی بخش بنام تشیع بود، در آن زمان كانونش شهرهای مازندران بود، كه مأمن شیعیان وكانون علویان شمرده میشد.
بنیانگذاری كه حلق آویز شد
”شیخ خلیفه” كه میتوان او را ایدئولوگ و بنیانگذار جنبش سربداران نامید، از اهالی مازندران بود. از همان ابتدای جوانی استعدادی شگرف و سری پرشور داشت. بزودی حافظ قرآن شد و در همه مجامع درس و تفسیر و درویشی و روشنفكری آن زمان در رفت و آمد بود. او كه بخوبی تشخیص داده بود كه علت اصلی همه بدبختیها و عقب ماندگیها، حاكمان مستبد، غارتگر و خونریزی هستند كه در همه جا بر سرنوشت مردم حاكماند، و پاسدار یك نظام سراسری فئودالی و استثمارگر و عقب مانده هستند كه بر سراسر مناطق قابل سكونت آن روز استیلا دارد.
مذهب برای شیخ خلیفه نه مجموعهای از احساسات و تصورات فردی و ذهنی، بلكه عاملی برای شناخت واقعیت و مهمتر از آن تغییر آن بود. این روح عاصی زمان، در طلب این مهم گذارش به محضر باصطلاح شیخ بزرگ زمان ”شیخ ركن الدین علاء الدوله سمنانی” افتاد. مورخان مینویسند: ”در او نسبت به شیخ خلیفه ایجاد شبهه كرد. از او پرسید، به كدام مذهب از مذاهب اربعه معتقدی؟ شیخ خلیفه در جواب گفت: ای شیخ آنچه من میطلبم از این مذهبها بالاتر است. شیخ دوات برسرش كوفت. ”
عوامل حكومت و مفتیان ریایی، او را تحت اذیت و آزار فراوان قرار دادند. بهطوریكه از این شهر به آن دیار در حال كوچ و مهاجرت بود. در نهایت در مسجد جامع سبزوار مقیم شد. آخوندهای درباری از مفتیان درباره او استفتاء كردند: ”شخصی در مسجد ساكن است و حدیث دنیا میكند، و چون منعش میكنند، منزجر نمیشود و اصرار مینماید. این چنین كس واجب القتل باشد یا نی؟”
مفتیان جواب دادند : ”باشد”.
بزودی مسجد جامع سبزوار كانون تجمع مردمانی شد كه از ظلم و بیداد حاكمان و آخوندهای درباری، به ستوه آمده بودند و مشتاقانه به سخنان و افشاگریهای شیخ خلیفه گوش میدادند. یكی از مریدان پرشور و مخلص شیخ خلیفه شخصی بود به نام ”شیخ حسن جوری”، كه از اهالی جور از توابع نیشابور بود. مورخین مینویسند: ”شیخ حسن جوری شیفته تعالیم او شد و همین امر باعث زیادت شهرت شیخ خلیفه میشود و بر تعداد پیروانش افزوده میگردد”.
”در ربیع الاول سال ۷۳۶ هجری قمری، … در این اثناء ناگاه بامداد به مسجدی كه شیخ خلیفه میبود درآمدند. ریسمانی بر ستونی بسته دیدند. و شیخ خلیفه از آن به حلق آویخته. و خشتی چند در پای ستون بریكدیگر نهاده، چنانچه پای برآن خشتها نهند و گردن بدان ریسمان رسد. بعضی را ظن آن شد كه شیخ قصد خودكرده، و اتباع او میگفتند منازعان او را قصد كرده اند …”.

خونی كه باعث تداوم و ارتقاء جنبش شد
سر به نیست كردن شیخ خلیفه توسط حاكمان خونریز و با مشاركت و زمینه سازی آخوندهای درباری، نه تنها خللی در جنبش آزادی خواهانه و عدالت طلبانه مردم ایران ایجاد نكرد، بلكه خود عاملی شد تا هرچه بیشتر این جنبش سربداران گسترش و عمق پیدا كند.
از این پس قافله سالارآن شخصیتی به غایت اصولی و آگاه و در عین حال شورشی و عصیانگر بنام ”شیخ حسن جوری” بود. از زبان دشمنانش بشنویم.
مشایخ و متفقهه راه دشمنی درپیش گرفته و به حكام نامه نوشتند كه: ”شیخ حسن مردی فتنه انگیز است، و خلق را به مذهب شیعه فرامیخواند، و مریدان او زیاد شدهاند، و ساز و برگ آماده دارند، تا به موقع خروج نمایند، و سلطنت دنیوی در دست بگیرند”. مخالفان برای امیر ارغون شاه نوشتند: ”شیخ حسن مذهب اهل تشیع و سر خروج دارد”.
شیخ حسن جوری در نامهای انگیزه و خطوط كلی جنبش را ترسیم میكند: ”و ازجمله ولایات خراسان، پیش این ضعیف آمدند و نمودند كه خرابی و پریشانی و قتل و غارت كردن ایشان، به مرتبهای رسید كه به دفع آن بر میباید خاست. و نوعی میباید خاست كه ظلم مرتفع گردد. و این فتنه فرو نشیند. كه جان و مال و اهل و عیال و خون و مال جمله مسلمانان در معرض تلف و رسوایی خواهد افتاد …”.
در اثر شیطان سازیها از طرف آخوندهای حكومتی و عمال مغولان، شیخ حسن جوری به مدت چهار سال در هجرت و آوارهگی، بصورت مخفی و علنی سپری كرد. در یك مورد تاریخ نگاران گویند: ”نواب امیر ارغون شاه بر سر هواداران و پیروان شیخ حسن ریخته و قریب شصت هفتاد تن از یاران او را سر و پا شكسته و خود شیخ حسن را به قلعه طاق در ولایت یازو فرستادند”.
نویسنده زبدت التواریخ: ”بسیاری از ولایت سبزوار و كوهپایه نیشابور، مرید و معتقد او گشته، دعوت او را پذیرفتند… اكثر اهالی رساتیق نیشابور تبع او گشتند. اهالی قریه باشتین از مدتها پیش درحلقه ارادت او درآمده بودند”.
همزمان با تضییقات و سركوبهای مدام حكومت و عمال آن، علیه دست اندركاران جنبش. تاكتیك سیاسی و نرم هم از جانب آنها بكار برده میشد. از جمله حاكم مغول ”امیرمحمد بیك جانی قربانی”، طی نامهای به شیخ حسن جوری، به او پیام داده بود كه چرا در قضیه سربداران دخالت داده و گوشه نشینی و عزلت را واگذاشته و قدم در میدان سیاست نهاده است؟ شیخ حسن در پاسخ نامه مفصلی مینویسد كه در آن همه تاكتیکهای نرم حاكم مغول را خنثی نموده و فضای مناسبی را برای تداوم قیام فراهم میكند.

پطروشفسكی، تاریخدان روس، درمورد این پاسخ مینویسد: ”نمونه كاملی از دیپلماسی شرقی، هدف آن فریب دشمن و دفع خطر وی بطور موقت”.
تشكیلات و سازمان جنگی و ویژگیهای سربداران
توصیه شیخ حسن جوری به مبارزین جنبش سربداران: ”حال وقت اختفاست… هرگاه اشارت شیخ شود… میباید كه آلت حرب برخود راست كرده، و مستعد كارزار گشته، موقوف اشاره باشید…”. یك ویژگی دیگر: ”ثبت گردانیدن اسامی مریدان”.
یكی از خصائل اعضاء سازمان درویشان شیخ حسن مسأله سرسپردهگی كاملشان به مقتدای خود بوده است.
تاریخ نویس حافظ ابرو مینویسد: ”به مدتی اندك مردم بسیار مرید و معتقد او گشتند. به مرتبهای كه جان خود به دشمن او در میباختند”.
همین ویژگی سرسپردهگی كامل سربداران به مقتدای خودشان است كه موجبات ترس و وحشت هیأت حاكمه را فراهم ساخته و باعث بسیج آنها علیه شیخ حسن شده بود.
اصطلاح فتی با اخی مترادف بود، كه صاحب فتوت را اخی میگفتهاند. از خصائل آنان غریب نوازی، اطعام و برآوردن حاجات مردم، دستگیری از مظلومان، كشتن شرطهها (عمال دولتی كه به رعایا ستم میكردند)، مهمان نوازی، صداقت و سرنهادن در راه مظلومان بود. جوان چست و چالاك. جنگجو و شریف و سلحشور. فتی كسی بود كه نمونهای از شخصیت حضرت علی را در خود مجسم داشته.
ابوریحان بیرونی: ”صاحب فتوت كسی را میگفتند كه برای دیگران جان میفشاند، حل مشكل آنها را به گردن میگرفت، صاحب سخاوت، شكیبایی، وقار، مسك نفس و خضوع و خشوع بود. همیشه بدنبال حق و حقیقت بود و رسوایی را بر نمیتافت.”
صاحب قابوسنامه: ”فتی را مردی میداند شجاع، شكیبا و پای بند قول و قرار خود و صادق. او كسی است كه ضرر دیگران را به خاطر نفع خود نمیخواهد. بلكه به خاطر نفع دیگران، خود را به خطر میاندازد. ضعیف را پایمال نمیكند. از ضعفا طرفداری مینماید. علیه ظلم و ستم ظالمان بر میآشوبد. عدالت را حتی به شرط ضرر خود اجرا میكند.”
ابن بطوطه كه از مخالفین سربداران است میگوید: ”آئین عدالت چنان در قلمرو آنان رونق گرفت، كه سكههای طلا و نقره در اردوگاه ایشان روی خاك میریخت و تا صاحب آن پیدا نمیشد، كسی دست به سوی آن دراز نمیكرد.”
بیشتر بخوانید
میرزا کوچک خان جنگلی چهره درخشان تاریخ ایران
سربداران و استراتژی قیام و سرنگونی
یكی از شاهكارهای شیخ حسن جوری، در طراحی استراتژی قیام این بود كه برای به نتیجه رساندن جنبش و تحقق سرنگونی مغولان متجاوز، تصمیم گرفت از همه استعدادهای موجود برای این امر مهم حداكثر استفاده را بنماید. به همین جهت امور نظامی جنبش را به شخص كاردانی سپرد كه خود از سربداران محسوب میشد و دارای لیاقت و توانمندی نظامی لازم بود. او امیر وجیه الدین مسعود سربدار بود.
تاریخ نویسان گویند: ”… اكنون امیر وجیه الدین مسعود و اتباع ایشان میگویند كه هرچه بهبود مسلمانان در آن است، بدان قیام خواهیم نمود. و از هر آفریده كه سخن حق با ما گوید، خواهیم شنود. و دربند صلاح مسلمانانیم. تمام ائمه و مشایخ و پیشوایان ولایت بیهق و نیشابور، بدین سخن اتفاق كردند. كه دفع این ظلم، و طمع صلح و خلاص مسلمانان واجب و لازم است…”.
حقانیت و صحت این استراتژی بیش از هرچیز از موضعگیری سردمدار مغول ولایات آن خطه (محمد بیك جانی قربانی)، به بهترین وجه نمایان است.
تاریخ نویسان گویند: ”وقتی شیخ با امیرمسعود سربدار اتفاق نمود، و برای ستیز با قتل و غارت و ظلم و ستم حكام محلی برخاستند، محمد بیك جانی قربانی طی نامهای به او نوشت: امیر مسعود مردی سپاهی است. اگر او را داعیه سرداری باشد، بعید نیست. اما شیخ مردی گوشه نشین و دعوی درویشی و سلامت طلبی میكند. آباء و اجداد او كسی حكومت و سرداری نكرده است. و او خود نیز از مبداء حال الی یومنا، به تحصیل و عبادت مشغول بوده. و این چه داعیه است كه او را پیدا شود، و بدین سبب خلایق در فتنه افتاده، و مملكتی بهم برآمده؟ حالا خونهای ناحق ریخته میشود، و این صورت از او غایت غریب و عجیب مینماید”.
اتحاد عمل امیر وجیه الدین مسعود سربدار، بعنوان استراتژیست نظامی جنبش سربداران، با شیخ حسن جوری، بعنوان ایدئولوگ و رهبر معنوی و الهام دهنده جنبش، لرزه بر اندام حكومت مغولان و مزدوران و جیره خواران آنها انداخت. بنابراین همه تلاششان را كردند كه به هرطریق ممكن این اتحاد را بهم زده، و به سوء ظن و دو دستهگی بین سربداران دامن بزنند.
جرقه و آتش زنه قیام سربداران
تاریخ نویسان گویند: ”پنج نفر از مغولان كه ایلچی بودند، به حسب رسد، در خانه ایشان فرود آمدند. و از ایشان شراب و شاهد طلب كردند. و به مبالغه ایشان را خلافت و بیعرضی رسانیدند. به ضرورت یك برادر رفت و جهت ایشان قدری شراب آورد. چون مست شدند شاهد طلب كردند. و بدان رسانیدند كه عورات ایشان بكشند. برادران با همدیگر گفتند ما این قضیه بر خود روا نداریم. ما سرهای خود را بر دار دیدیم. و شمشیرها كشیده و درآمدند و هر پنج مغول را قتل كردند، و بیرون آمدند، و گفتند ما سر بداریم …”.
روایت دیگر این است كه: ”وقتی با ظلم و ستم متصدیان مالیاتی خراسان نسبت به رعایای زادگاه خود، روبرو شدند، طایفهای از جوانان جلد را دور و بر خود جمع كرده، و با فرستادگان حاكم مغول علاء الدین محمد، در میافتند، و عدهای از آنها را از بین میبرند. و سپس اهل قریه باشتین را گرد آورده، میگویند: فتنهای عظیم در این مقام پدید آمد، اگر ما مساهله كنیم كشته شویم. به مردی سر خود بر دار دیدن هزار بار بهتر كه به نامردی كشته شدن.”
این وقایع منجر به گسترش آتش قیام در همه جا علیه كارگزاران حكومتی مغولان شد. به خصوص كه قبل از آن همه زمینههای عینی و ذهنی آن فراهم بود.
تاریخ نویسان گویند: امیر مسعود سربدار كمال استفاده را از ائتلاف با شیخ حسن جوری برد. آنها توانستند لشكر امیر ارغون شاه را بتارانند. و طغا تیمورخان را شكست دهند و برادر او علی گاون را به قتل برسانند. سیطره سربداران را تا اقصی نقاط خراسان ـ جاجروم، دامغان، جرجان، سمنان… ـ بكشانند.
براساس نتیجه گیری عمده تاریخ نویسان: ”سربداران خراسان در تاریخ ۱۶ ذیالقعده سال ۷۵۴ هجری قمری (برابر با ۱۳ دسامبر ۱۳۵۳ میلادی)، با قیام خود به سلطه مغولان هلاكویی در ایران پایان دادند.”
”تردیدی نیست كه سربداران، با ویران ساختن آشیان ددان و رهزنان، كاری بزرگ، و قهرمانی برجسته كردند… كشورشان ازكرانه جنوب شرقی دریای خزر، تا شهرهای طوس و مشهد ممتد شد.”
”خدمت مهم و تاریخی و انكارناكردنی سربداران، همانا انهدام بقایای حكومت هلاكوئیان بود.”
از زمان شهادت بنیانگذار جنبش، شیخ خلیفه، در مسجد جامع سبزوار، در سال ۷۳۶، تا تاریخ جمع شدن سلطه مغولان در سراسرایران، در سال ۷۵۴، هیجده سال سپری شد. این هیجده سال در واقع مدت زمان شروع و شكلگیری و به نتیجه رسیدن جنبشی اصیل و مردمی بود، كه با هدف آزادی و عدالت، در اواسط قرن چهاردهم میلادی در ایران شكل گرفت. این جنبش و دهها جنبش آزادیخواهانه دیگر در تاریخ ایران، به خوبی به اثبات میرساند كه مردم ایران هیچگاه سلطه دیكتاتورها، متجاوزین و بیگانگان را بر خود بر نمیتابند.
نمونهای ازحكومتداری سربداران
پس از مرگ وجیه الدین مسعود، ”محمد آی تیمور” كه در گذشته رفیق جنگی مسعود و دلاوری بی همتا بود، به فرمانفرمایی سربداران برگزیده شد. پس از چندی پیروان وفادار به شیخ حسن جوری، متهمش ساختند كه ”درویشان را پیش او هیچ قدر و قیمتی نمانده”.
روزی جمعی از اینان وارد مجلس آی تیمور شدند و سخنان عتاب آمیزی خطاب به او ایراد كردند: ”عجب حالتی است كه درویشان را پیش تو هیچ قدر و قیمتی نمانده، و اراذل و اوباش را بر ایشان تقدیم مینمایی. با وجود آنكه مهم تو به تقویت این طایفه پسندیده اخلاق متمشی كند… ”. حضار جمعأ خواستند كه آی تیمور ”ازمسند خلافت برخیزد”.
وی كه غافلگیر شده بود و سلاحی با خود نداشت، فی المجلس رضا داد و مقر حكومت را ترك گفت.
تاریخ نویسان گویند: ”این داستان سادهگی آزاد منشانه رسوم و شیوه حكومت را در كشور سربداران نشان میدهد. مردم میتوانستند بدون دعوت و احضار و اجازه در مجلس شهریار حاضر شوند و در باره افعال او بحث كنند و وی را محكوم نمایند. و علی الظاهر در خانه شهریار حاجب و دربانی نیز وجود نداشت.”
كارل پوپر ـ فیلسوف برجسته سیاسی قرن بیستم ـ در كتاب جامعه باز و دشمنان آن: ”ما هنگامی از نظرسیاسی آزادیم، كه بتوانیم حاكمان خود را بدون خونریزی بركنار كنیم”.
سربداران؛ فرازهایی از جنبشهای آزادی خواهانه درتاریخ ایران
عباس شیرازی