به یاد اولین شهید قیامی که سربدار شد!
محسن شکاری جوان دلیر قیامی که خامنهای در وحشت از تاثیرات اعتراضات و اعتصابات سراسریِ ایام ۱۶آذر و با هدف ایجاد فضای ترس برای جلوگیری از استمرار قیام، دستور اعدامش را داد، در سحرگاه ۱۷آذر به دار آویخته شد.
اما بازتاب گسترده این جنایت در بین مردم ایران و جهان نشان داد که خون این جوان، ضامن استمرار قیام تا پیروزی خواهد بود.
از دستگیری تا اعدام محسن شکاری، تنها ۷۴ روز فاصله بود. در دادگاهی نمایشی به جرم زخمی کردن یک بسیجی و بستن راه، به او حکم اعدام دادند و بعد با عجله اعدامش کردند.
خانوادهاش هنوز منتظر نتیجهی فرجامخواهی حکم او بودند که خبر اعدام فرزندشان را به آنها دادند. این در حالی بود که به آنها گفته بودند اگر اطلاعرسانی نکنید محسن به زودی آزاد میشود.
یکی از بستگان محسن بر مزار این شهید از همین دجالیت و پلشتی حاکمیت گفت: مردم! سر خم قدغن! محسن نمی خواست سر کسی خم باشد. او برای این کشته شد که سرکسی خم نباشد.
جوانی که با محسن در زندان بوده در باره او و شهادتش نوشتهاست:
«محسن عاشق بازی های کامپیوتری بود؛ میخواست وقتی آزاد شد سیستمشو بفروشه و یکم پول بذاره روش و یه پی.اس.پنج ( ps5 )بخره… قرار بود بعد آزادیش یکی از بچه ها کمکش کنه که یوتیوبر (YouTuber)بشه. در محسنِ شکاری، زندگی جریان داشت و منتظر آزادیش بود.
یه بار از بازجویی که برگشت، خوشحال بود و گفت «بهم گفتن اگه بسیجیه رضایت بده، محاربه رو برمیداریم بهت ده سال میدیم، بسیجیه هم قراره رضایت بده» این ها رو نوشتم که بدونید محسن هم مثل همهی ما زنده بود و زندگی داشت.»
در همین زمینه
آتش؛ نخستین واکنش جوانان انقلابی و شورشگر به اعدام محسن شکاری
توصیف زیبای دندان پزشک محسن شکاری از او
اما دندانپزشکی که محسن شکاری مشتریش بوده، بسیار زیبا از روحیات این جوان قیامی نوشته است:
«یکی از رفقاش منو بهش معرفی کرده بود. راهش تا مطب من خیلی دور بود، چند باری برای درست کردن دندوناش و جرمگیری پیشم اومد. جوون بود، باشگاه میرفت و ورزش میکرد، قوی هیکل بود، محکم حرف میزد. قیافشو میدیدی جرات نمی کردی زیاد باهاش کل کل کنی.
تو مغازه کار می کرد، ساندویچی و بعضی وقتا هم کارگری. خلاصه خرجش را خودش در میآورد. دستش توجیب خودش بود، گرچه همیشه جیبش خالی بود و همیشه قسمتی از هزینه درمان را میداد و بقیهاش می شد بدهی برای جلسه بعد. ولی پسر خوبی بود. داش مشتی و با معرفت، اگه میتونست کاری واست بکنه حتما می کرد؛ بدون چشمداشت. یکبار کیف قاپی رو که موبایل دختری تو خیابون رو زده بود، تعقیب کرده و گوشی رو ازش گرفته و به دختره پس داده بود و بخاطرش چاقو خورده بود.
حسابش که میموند، میگفت دکتر…چیزی واسه از دست دادن ندارم…
… مال مردم خور نیستم ، وسعم کمه، میارم. حتمن میارم دفعه بعد …..
…. ولی بدخواه داشتی ، مدیونی بهم نگی ….
برای من هم خیالی نبود، از راستی و صفای دلش و جیب خالی و قیافه غلط اندازش، مطمئن بودم.
به هر حال تو پروندهاش نوشته شده بود: بدهکار!
خیلی وقت بود که نیامده بود و من هم اصلا فراموشش کرده بودم تا امروز …
کامپیوتر مطب رو روشن کردم و تو پروندهاش نوشتم : بِستانکار !
خداحافظ محسن ….»
مزدوران خامنهای محسن شکاری را کشتند اما او هرگز نمردهاست. او در رزم جوانان عاشق آزادی و آبادی وطن زندهاست.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما.