شاه در رفت خاطرهای از۲۶ دی و عبرت دیگر
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
بعد از ظهر ۲۶ دیماه سال ۵۷ بود که با یک مینی بوس مسافرکش از میدان ولی عصر بسمت شمیران میرفتم، از جلوی ساختمان خبرگزاری مسافری سوار شد گفت « کارمند خبرگزاری هستم ،تبریک به همه، مژده که دقایقی قبل شاه از ایران خارج شد» .ابتدا کسی در مینی بوس باور نداشت کم کم که از میدان ونک رد شدیم هرلحظه به تعداد خودروهایی که چراغ خود را روشن میکردند اضافه میشد. .میدان تجریش پیاده شدم بسمت خانهمان در سه راه نیاوران انتهای کوچه ای بنام سرهنگ ظهیری میرفتم. سرهنگ ظهیری یک سرهنگ بازنشسته ارتش بود که از شهریور ۲۰ وقتی که فهمید رضا شاه را دولت انگلستان سر کار آورده و دارد از سرکار هم برش میدارد درخواست بازنشستگی زودهنگام کرده بود . سر این کوچه یک شعبه توزیع نفت بود وقتی به آنجا رسیدم اکثر نفراتیکه در صف نفت بودند به کنار خیابان نیاوران آمده بودند و با سرنشینان خودروهایی که شادی کنان میگذشتند همراهی میکردند .بداخل کوچه وارد شدم ناگهان صدای تیراندازی وحشتناکی بلند شد .یک کامیون نفربرگارد شاهنشاهی توقف کرده بود .یک ارتشی بعد از چند شلیک هوایی از کامیون بیرون پرید وشلیکهایش را بسمت مردم ادامه داد با فریادی از فحشهای رکیک بداخل کوچه آمد. دیدم که روبروی شعبه نفت در خانه ای نیمه باز است بسمت در دویدم قبل از من یک کارگر ساختمانی در حالیکه دستگیره در را میگرفت خود را بروی تک پله درگاهی کشاند و در همین حرکت در خانه را بست و در درگاه که بعرض حدود ۴۰ سانت رو به داخل دیوار بود پناه گرفت منهم کنارش خودم را به در چسباندم .صدای مزدور وحشی را میشنیدم که بسمت ما میامد بی وقفه شلیک را ادامه میداد من مرگ را در یک قدمی خود دیدم اگر بیست متر دیگر پیشروی میکرد دیگر در روبروی هم قرار میگرفتیم و جانپناهی درکار نبود. من و یک زنگی مست با تفنگی در کف .بعنوان تنها انتخاب دست بردم و زنگ خانه را زدم میدانستم که در آن خانه معلم خواهر کوچکم زندگی میکند نا امید که در این غوغا آیا کسی در خانه خود را برویم باز خواهد کرد ؟خانم معلم در را باز کرد خیلی خونسرد کنار رفت اشاره کرد تا من و آن کارگر وارد شدیم و بلافاصله در را بست دیگر فقط صداها را میشنیدم شلیک قطع شد کامیون ارتشی حرکت کرد راستش من هنوز جرات بیرون آمدن نداشتم و فقط جملاتی که میشنیدم : «آقا یکی ماشین نگهداره داره شهید میشه » ..« تیر خورده به کتفش خونشو بند بیارید » ….
بیرون آمدم ،جوان ۱۹ ساله ای تیر کتفش را شکافته بود وقتی مردم او را در خودرو گذاشتند آخرین نفس خودش را کشید و پرکشید .دبه های خالی نفت که طنابی از دسته های هریک عبور داده شده بود که نوبتها درست رعایت شود یکی یکی کم شد و فقط دو پیت نفت در کنار دیوار آجری باقیماند. آنها متعلق به «تقی رفعت» بودند که دقایقی قبل بضرب گلوله یک افسر وحشی گارد جاویدان شاهنشاهی از پای درآمده بود. او فرزند صاحب مغازه لوازم التحریر فروشی اول خیابان نیاوران بود و خودش هم یک پسر دوماهه داشت. اهالی همان روز نام کوچه را بنامش تغییر دادند
در کمتر از یکماه دیکتاتوری شاه و کل لشکر منفور گارد شاهنشاهی سقوط کرد .روز ۲۲بهمن مردم پادگان گارد را محاصره کردند و از آن میان افسر جانی را شناسایی و دستگیر کردند و به بقیه امان دادند .بله چرخ روزگار اینگونه میچرخد:
شبانگه به سر قصد تاراج داشت – چو صبح شد نه تن سر ،نه سر تاج داشت
اما چرا بعد از اینهمه سال این خاطره را برای شما مینویسم ؟از سقوط شاهی که دیگر در دپوی تاریخ قرار گرفته و از جنایتکارانی که هر کدام هم که گریختند عمر خود را در روسیاهی و نکبت به آخر بردند .قصدم اصلا آنها نیستند حرفم با همه مزدوران مسلح حامی حکومت منفور آخوندیست . دوره شما هم بسر آمده، قیام را سر باز ایستادن نیست مردم به پشتوانه مقاومت سازمانیافته ای که ۴۰ سال پرچم مبارزه را بدوش کشیده هر روز و هرساعت در شهری شورش میکنند.دوران بند و بستهای پشت پرده آخوندها با اوباما و سایر مماشاتگران بین المللی هم بپایان رسیده .نه بمب اتمی دارید و نه اقتصاد و نه انسجام درونی و نه سردژخیم قاسم سلیمانی را .مردم بی مهابا فریاد میزنند نه شاه میخواهیم نه رهبر نه بد میخواهیم نه بدتر .شعارها همه بروی خامنه ای جنایتکار متمرکز شده .اما در روز سقوط اگرکسی هم فرصت فرار با ثروتهای نجومی داشته باشد این شما نیستید شما مزدوران دون پایه با یک مواجب ماهانه معمولی شرف و ناموس خود را تا امروز با آخوندها معامله کردید و کسانی که حتما بدست مردم گرفتار میشوند شما هستید .اگر هم شامل عفو مردم قرار بگیرید یک عمر فرزندانتان سرافکنده خواهند بود ،در مدرسه در کوچه و خیابان که گوشت و پوستشان از مزد جنایت و از خون مردم ایران شکل گرفته است .پس صف خودتان را امروز از این جنایتکاران جدا کنید . یک داستان بسیار بسیار واقعی در راه است .
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان
تمام