خاطرات یک زندانی از شب های اوین در ۵ مهر ۶۰
محمد تهرانچی یک زندانی سیاسی دهه ۶۰ است. او شبهایی را به یاد میآورد که کار یک زندانی در سلول شمردن تیرخلاص همرزمانش بود. شبهای تیرهیی که خمینی و دستان جنایتکارش در زندان کمر به قتل و نابودی هرچه مبارز و مجاهد بود بسته بودند. تیرخلاص آخرین مرحله کارشان بود. آمار نهایی و نتیجه کارشان را باید به بارگاه خمینی تقدیم میکردند.
محمد تهرانچی شاهد اعدامهای ۵ مهر در زندان اوین مینویسد:
تیرخلاص به اعدام شدگان در اوین
سه ماه تابستان۶۰ را در بازداشتگاهی در شهرستان زیر بازجویی بودم.۳۰ شهریور سال ۶۰ به زندان اوین بند ۲۰۹ منتقل شدم. یک هفته بعد از انتقالم به اوین حوالی ساعت ۵ بعدازظهر روز ۵ مهر در حالی که مریض بودم و تب داشتم و کف سلول افتاده بودم، ناگهان با سروصدای زیاد در سلول باز شد.
پاسداری به شکل غیرعادی و بدون نقاب و هراسان گفت: «یالا! سریع وسایلتان را جمع کنید چشمبندهایتان را بزنید بیایید بیرون، سلولتان جابجا میشه». بعد درب سلول بعدی را هم باز کرد. به آنها هم همین حرف را زد و به همه سلولها این چند کلمه را میگفت.
اوضاع خیلی غیرعادی و مشکوک بود. من در سلول ۲۸ یعنی راهروی ۲ بند ۲۰۹ بودم. با سایر همبندیها چشمبندهایمان را زدیم و همه بیرون آمدیم…

درباره؛ لحظات ۵ مهرماه ۶۰ بیشتر بخوانید
سلولهای سقف مشبکی، شبها خیلی سرد بود و بدون هیچگونه بالاپوش و یا لباس گرمی تا صبح میلرزیدیم. به هر حال به محض ورود به آن سلول از بقیه سؤال کردم چه خبر شده؟ از وضعیت ظاهری ما فهمیدند که ما دو نفر دستگیرشده جدید نیستیم.
از جمع آنها دو برادر جوان حدوداٌ ۱۸، ۱۹ ساله ساعتی پیش در تظاهرات ۵ مهر دستگیرشده بودند، همهچیز را برای ما تعریف کردند. ما کامل حول تظاهرات ۵ مهر بریف شدیم، تازه فهمیدیم در تهران چه وقایع مهمی اتفاق افتاده و تظاهرات مسلحانه با شعار «شاه سلطان خمینی مرگت فرا رسیده» بوده و مردم نیز حمایتها کردهاند و تمام ارکان رژیم به لرزه افتاده است.
مردانی که آگاهانه به سمت مرگ رفتند!
حوالی ساعت۲۰۳۰درب سلول باز شد و پاسداری گفت: «از دستگیرشدگان امروز کسی در این سلول هست؟» آن دو برادر جوان از جا بلند شدند و گفتند بله ما هستیم، پاسدار گفت: «سریع بیایید بیرون». یکی از آن دو نفر که کاپشنی به تن داشت آن را بیرون آورد و به من داد و گفت تو مریض هستی از این کاپشن استفاده کن. با چهرهای خندان گفت: «فکر نمیکنم من دیگر نیازی به کاپشن داشته باشم» و بعد با ما روبوسی و خداحافظی کردند و رفتند…
ساعتی بعد یک مرتبه صداهایی شنیده شد که تعدادی شعار میدادند: «مرگ بر خمینی، درود بر رجوی، سلام بر آزادی» و این شعار چند بار تکرار شد. ما فکر کردیم تظاهراتی در اطراف اوین است، ولی دقیقهای بعد صدای مهیب رگبار مسلسلها آسمان اوین را شکافت (صدایی شبیه به ریختن دفعتاً تعدادی تیرآهن از بالای کفی روی زمین) و به دنبال آن صدای تکتیرها که حدود ۲۵ تکتیر بود. تیرخلاص زندانیان. [نامه تاریخی آقای منتظری به خمینی در مورد اعدام و کشتار وحشیانه در ۵ مهر ۶۰]
صدای فریاد و تیرخلاص ها و سینههای انباشته از عشق
سکوتی سنگین همه اوین را فراگرفت، لحظاتی بعد کمکم پچپچها و زمزمهها و نجواها شروع شد، هر کس سخنی از شهیدی و یا از رذالتهای دژخیمی و یا فحش و نفرین به خمینی و سوگندی بر ادامه راه آن به خون خفتگان و گرفتن انتقام آن خونهای پاک…
چهرههای پاک و مصمم آن دو نفر که تا ساعتی قبل در کنارم بودند از جلوی چشمانم دور نمیشدند، ایکاش من بجای آنها رفته بودم، ایکاش در کنارشان با آنها رستگار میشدم. غرق در تفکرات و نجواهای غیرقابلتوصیف خودم بودم که حدوداً نیم ساعت بعد بازهم نوای شعارهای «درود بر رجوی، سلام بر آزادی» حکایت از انتقال دومین دسته مجاهدین برای اجرای حکم اعدام میکرد. لحظاتی بعد باز هم صدای رگبار و به دنبال آن ۲۵ تکتیر دیگر یعنی تیرخلاص…
یکی از برادران همسلولی که از ما حدود ۱۰ سالی مسنتر و حدوداً ۳۵ ساله و از زندانیان سیاسی زمان شاه بود. در توصیف دژخیم لاجوردی میگفت: «زمان شاه سالهای ۵۱ و ۵۲ در زندان قصر با من هم بند بود، آدمی بسیار بیمایه و پرمدعا بود، حالا حالاها پشت سر کسی حتی آخوندهای زندانی نماز جماعت نمیخواند، به هر کس مارکی و انگی میزد، هیچ آخوندی را هم قبول نداشت، یکی را میگفت تقوا ندارد و عادل نیست، به یکی میگفت قرائت نمازش غلط است، دیگری را میگفت نجس و پاکی را رعایت نمیکندم، به یکی میگفت لباس و مکانش غصبی است ….
هنوز تعریف خاطرات آن برادر تمام نشده بود که سومین دسته با همان شعارها و بعد شلیک رگبار و تکتیرها و تیرخلاص ها صحبتهای او را قطع کرد، آن شب تا صبح هر ۲۰ الی ۳۰ دقیقه در جوخههای ۲۵ نفری اعدامها ادامه داشت. حقیقتاٌ من دقیق نمیدانم آن شب در اوین چند نفر اعدام شدند و نتوانستم صدای تکتیرها و تیرخلاص ها را شمارش کنم، ولی بعدها آمار شهدای آن شب که در اوین تیرباران شدند را تا ۱۸۰۰ نفر ذکر کردهاند.
چند روز بعد از حماسه ۵ مهر که «مجاهد قهرمان الماس عوض یار» مجاهدی که در سپاه پاسداران و در بخش اطلاعات سپاه تهران فعالیت میکرد، لو رفته و دستگیر شد. او در بند ۲۰۹ سلول ۴۵ با من همسلول بود. به نقل از یکی از پاسداران اوین میگفت: «لاجوردی شب ۵ مهر با خودکار من آنقدر حکم اعدام امضاء کرد که جوهر خودکار من تمام شد!».
هر کس در روز ۵ مهر با هر ترتیبی دستگیر شده بود ولو آنکه مشکوک دستگیرشده و هیچ سند و مدرکی هم از او نداشتند، بدون کمترین دادگاه و حق دفاعی اعدامش میکردند. حتی تعدادی از این نفرات دستگیر شده که همان روز اعدام نشده بودند را پس از شکنجههای وحشیانه با هدف گرفتن اطلاعات، در روزهای بعد، در بی دادگاههای دودقیقهای به آنها حکم اعدام داده و به اجرا گذاشتند.
روز ۱۲مهر که تعداد زیادی از دستگیرشدگان ۵مهر اعدام شده بودند و سلولها خلوت شده بود، سلولهای هواخوری را مجدداً تخلیه کردند و من را به سلول۴۵ بردند، بهمحض ورود به سلول و برداشتن چشمبند دیدم یکی از همشهریها و همکلاسیهای دوران دبیرستانیام بنام سید محمود رفیعی آنجاست. محمود میگفت: «خیلی از دستگیرشدگان را در همان خیابان اعدام کردند، من را خواستند دستگیر کنند که فرار کردم، ولی در اوایل شب در منطقهای دیگر به عنوان مشکوک دستگیر شدم و از من هیچچیز نداشتند ولی توسط یک بریده خائن درهمشکسته لو رفتم و حالا حکمم اعدام است»…
سرانجام سید محمود رفیعی روز ۱۸مهر سال۶۰ به همراه ۷۳ مجاهد دیگر در اوین تیرباران شد و به شهادت رسید. [سخنان تاریخی مهدی بازرگان بعد از اعدامهای دیوانهوار خمینی در ۵مهر۶۰]
من چه با دستگیرشدگانی که همان شب اعدام شدند و چه با نفراتی که بعداٌ هم سلول شدم و روز ۵ مهر در صحنه بودند و صحنهها را برایم تعریف میکردند و چه از گزارشهای درونی سپاه که برادر مجاهدم الماس عوضیار برایم تعریف میکرد؛ به وضوح میدیدم یک حرف مشترک و یک پیام یکصدا در همه آنها موج میزد: شور و نشاط انقلابی با آمادگی مافوق تصور برای پرداخت بها و قیمت دادن از همهچیز خود. فدا کردن خود برای رهایی خلق محبوبشان و اتمامحجت نهایی برای افشای ماهیت پلید و خونخوار خمینی ضدبشر و همه دارو دسته جنایتکارش.
شهید محمد نوروزی (کاندیدای سازمان از ساوه در انتخابات مجلس شورای ملی در فاز سیاسی) که یک هفته بعد از ۵ مهر دستگیرشده بود و یک ماه همسلولی من بود برایم تعریف میکرد: همه بچههایی که در تظاهرات مسلحانه ۵ مهر شرکت کردند از یک چیز عبور کرده بودند و آن اینکه برای راه باز کردن و شکستن جو خفقان و قوت قلب دادن به خلق و دل و جرأت دادن به مردم که وارد صحنه شوند؛ عنصر پیشتاز باید از خودش قیمت بدهد. با همه چیزش به میان آتش و خون شیرجه بزند و این صحنهها و حماسهها چه در خیابانها و چه در شکنجهگاهها و زندانها و چه در میدانهای تیرباران انتخابی پرشور و آگاهانه و عاشقانه بود.