دانش انقلاب- شماره هشتم
دراین شماره به ضرورت مرزبندی بین جبهه خلق و جبهه ضدخلق می پردازم. اما نخست باید یاد آور شویم که به جامعهای میگوییم در« موقعیت انقلابی » قرار گرفته که از « شرایط عینی و ذهنی » یک دگرگونی بنیادین برخوردار است که در نتیجه قیام مردم به وجود آمده ؛ خواه در خیابانها در حال جریان باشد و یا مثل آتیش زیرخاکستر -یا بشکه باروت – آماده انفجار. میخواهیم کمی دقیقتر ببینیم که در « موقعیت انقلابی – «آمادگی شرایط ذهنی » یعنی چه ؟
– اگر شرایط ذهنی انقلاب اینقدر تعیین کننده است نقشش کجا ست؟
– و بالاخره این « نقش تعیین کننده » چگونه خودش را در صحنه نشان میدهد؟
ما اکنون در مدار بالاتری از گفتگو خودمان هستیم یعنی در قدمهای اول بحث به این درک و یقین رسیدیم که « شرایط ذهنی» انقلاب در ایران وجود دارد و حالا در پله بعدی به بررسی عملکرد« شرایط ذهنی » می پردازیم:
در همین زمینه
چگونه یک انقلاب رهبری می شود؟!
اهمیت مرزبندی
زمانی متوجه آمادگی شرایط ذهنی می شویم که پی میبریم ذهنیت و آگاهی جمعی مردم روی یک نقطه متمرکز و متحد است: دشمن اصلی کیست؟ دشمن اصلی یا اون مانع اصلی که جلوی حل همه مشکلات را گرفته و باعث شده که جامعه با وجود اون با مسایل علاج ناپذیر روبرو بشه کجاست؟
در ادبیات سیاسی- مبارزاتی به این مانع اصلی «تضاد اصلی» میگویند . الان ما قصد نداریم به مفهوم دقیق و فلسفی واژه « تضاد » بپردازیم چیزی که درواقع همان عنصر بنیادین برای « حرکت و تغییر » است و از ملاصدرا تا هگل درباره آن صحبت کردهاند.
«تضاد اصلی» نشاندهنده سرچشمه و علت اصلی عمده ترین مشکلات یک جامعه و دلیل اصلی موانعی است که جلوی مسیر پیشرفت جامعه و راه حلهای آن مشکلات را گرفته.
وقتی جریانها و عناصر آگاه جامعه ” تضاد اصلی” را به جامعه نشان بدهند و نیروی تغییر- همان هایی که دیگه تحمل حاکمیت را ندارن، به این شناخت – هرچند کلی – برسند، در این نقطه است که دیگر ” دشمن اصلی” مشخص میشود و هدف نیروی تغییر هم سرنگونی همین دشمن اصلی است. این یکی از کلیدهای اصلی شکل گیری قیامهاست.
همین جا باید اضافه کنیم همزمان و همراه با شناخت ” تضاد اصلی” و در نتیجه” دشمن اصلی”، نیروهایی که در مبارزه برای «سرنگونی» دشمن اصلی شرکت میکنند،«جبهه خلق» را تشکیل میدهند چرا؟
چون رابطه بین این جریانها و نیروها با «دشمن اصلی» رابطه بود و نبود است. یعنی ته خط و آخر این مبارزه فقط یکی از آنان میتواند در میدان بماند
”دشمن اصلی” یعنی الان حاکمیت خامنه ای :
ادامه بقایش به این وابسته است که نیروی براندازش را با دستگیری با اعدام با شکنجه و خلاصه با بیاثر و خنثی کردن شورشگران و براندازان به هر شکل از بین ببرد.
جبهه خلق کدام است؟
از طرف دیگه نیروهای جبهه خلق آن جریانها و اقشار و طبقاتی از مردم هستند که فقط با ” سرنگونی” دشمن اصلی، وضعیت سیاسی، اجتماعی و محرومیت های اقتصادیشان تغییر و بهبود پیدا میکند .
ونه با هیچ رفرم و تغییر سطحی و یا ” اصلاحاتی ” که افراد و جناح های درون حاکمیت ولایت فقیه مثل خاتمی یا روحانی، فریبکارانه شعارش را می دادند و البته دیگر سالیانه دستشان رو شده و مردم و جنبش انقلابی شان از اونها عبور کردند.
در برابر تضاد اصلی یا دشمن اصلی که همان جبهه ضد خلق یا جبهه دشمنان مردم ایران است :جبهه خلق یا جبهه مردم ایران قرار میگیرد.
پس دیدیم؛« جبهه خلق» با این شاخص شناخته میشود که فقط سرنگونی دشمن مردم را میخواهد. رابطه بود و نبودی بین ”جبهه خلق” و بین دشمن مردم برقرار است و اینجاست که گفته میشود جبهه خلق” با تضاد اصلی که با ”دشمن اصلی” شناخته میشود.
دشمن ما همینجاست دروغ میگن آمریکاست..
رو به میهن پشت به دشمن…
جبهه ضدخلق
در مقابل« جبهه خلق»، « جبهه ضد خلق» قرار دارد. درست برعکس تعریف جبهه خلق که رابطه بود و نبودی با دشمن اصلی دارد ،
«جبهه ضد خلق» : مجموعه نیروها و جریانها و اقشار و طبقاتی هستند که منافعشان در ماندگاری و بقای دشمن اصلی است.
اینجاست که بین این دو جبهه، فاصله ایست مطلقا پر نشدنی-
تمام نیروها وجریانهایی که در جبهه خلق هستند تمامشان از اول تا آخر متمرکز روی ”سرنگونی” دشمن اصلی هستند.
هیچ نیرو یا جریانی نمیتواند ادعا کند در جبهه خلق و جبهه مردم ایران است، ولی تمام تلاش و موضعگیریها و جهت گیریهایش متمرکز روی سرنگونی دشمن اصلی نباشد.
اگر این موضع و جهتگیری را نداشته باشد، در جبهه خلق نیست. زیرا مواضعش در خدمت و در مسیر سرنگونی دشمن اصلی نیست. بلکه عملا، یا تهاجم را علیه دشمن اصلی شل و کند میکند یا تمرکز روی دشمن اصلی را منحرف میکند.
جبهه خلق و جبهه ضد خلق و آنچه که این دو را از هم متفاوت میکند، یک موضوع بسیار مهم هست چرا؟
برای این که قیامها بتوانند هرچه بیشتر ادامه پیدا کنند و با ادامه شان، چشم انداز محقق شدن و پیروزی انقلاب، هرچه روشن تر و باورپذیرتر باشد، باید حساب جبهه خلق از حساب جبهه ضد خلق جدا بشود. به این میگویند « مرزبندی» یعنی مرز بین جبهه خلق و جبهه ضد خلق.
وقتی که قیامها در ابتدای مسیر خودشان هستند این جبهه ها از هم خیلی جدا و تفکیک شده نیست، خیلی ها که از اوضاع ناراضی هستند علیه وضعیت موجود به کف خیابانها می آیند. حتی شعارهای علیه حاکمیت را هم میدهند. ولی هر چه قیامها ادامه دارتر میشوند و برای اینکه جلوتر بروند نیاز به این هست که این مرزبندی روشنتر و شفاف تر بشود . چرا؟
مرزبندی ضرورت شکل گیری جبهه خلق
پاسخ به این چرایی را اول از دشمن شروع میکنیم:
آیا دشمن -رژیم ولایت فقیه – از این که صف خلق و ضد خلق، جدا باشه سود می برد یا زیان میکند؟ چرا حکومتی ها از این که به قول خودشان جامعه دو قطبی یا قطب بندی بشود نگرانند؟
این قطب بندی بیان دیگری از همان مرزبندی هست که بین دو جبهه خلق و ضدخلق صورت میگیرد.
نیروهای انقلابی خواستار این هستند که هر چه بیشتر مرز میان این دو جبهه روشنتر باشد چرا؟ چون باعث میشود مسیر انقلاب سریعتر پیش برود و نوک پیکان آن تیزتر بشود و با موانع درونی کمتر برای پیشروی مواجه شود.
در این برنامه شرایط ذهنی انقلاب را که جهت دهنده و هدایت کننده قیام هست با مفاهیم زیر شناختیم :
تضاد اصلی – دشمن اصلی جبهه خلق با شاخص سرنگونی و جبهه ضد خلق با شاخص منفعت داشتن در ماندگاری حاکمیت و بالاخره مرزبندی
اما در حال حاضر کدام جبهه، جبهه خلق و کدام جبهه ضد خلق هست؟
الان مرزبندی بین این دو جبهه چیست؟
آیا این مرزبندی یک اصل و قانون کلی است یا هر جریان و گروهی میتواند تعریف خودش را از آن داشته باشد؟
و بالاخره در رابطه با شرایط ذهنی انقلاب اهمیت فهم و شناخت این مفاهیم چیست؟
برای یافتن پاسخ این سئوالات با ما در مجموعه آینده ” دانش انقلاب” همراه باشید.