دکتر خسرو نیک ذات
گفتم زدرد ایران دنیا خبر ندارد
دربند چون عقابی، کو بال و پر ندارد!
گفتا نکن گلایه از رسم این زمانه
این راه و رمز عشق است راهی دگر ندارد
گفتم که خانه ای نیست درآن عزا نباشد
مام وطن ز گریه، شام و سحر ندارد
گفتا غم ستُرگی بر جان ماست اما
آید زمان شادی، شک و اگر ندارد
گفتم به هر دیاری تیر است و تیرباری
بر دار گشته حتی جسمی که سر ندارد
گفتا نباش غمگین زیرا «طناب جلاد
بر گردن دماوند دیگر اثر ندارد»
گفتم یلی به میدان زیر شکنجه میگفت
با مادرم بگویید دیگر پسر ندارد!
گفتا بلی همین است این دشمن تبهکار
«از عزم ارتش خلق هرگز خبر ندارد»
گفتم در آرزویم تا چاره ای بجویم
گویی جهان که از ما بیچارهتر ندارد
گفتا که چاره اما در خود فرو شدن نیست
این درد را دوایی غیر از شرر ندارد
گفتم بهای سختیست از جان خود گذشتن
کو لحظه ای که از مرگ جانم حذر ندارد؟
خاطره ای از روزهای آخر شهید محسن شکاری
محسن شکاری آخرین روزهای زندگیاش را چگونه گذراند؟
طناب دار جلاد بر گردن دماوند هرگز اثر ندارد
گفتا زجای برخیز ازترس و غم بپرهیز
کو جان آدمی کز مُردن گذر ندارد؟
گفتم که در شکست دشمن ضمانتی کو؟
کو آنکسی که گوید این ره ضرر ندارد؟
گفتا چو مرد جنگی، پر عزم و بی درنگی
هر کس که اهل جنگ است شرط ظفر ندارد
گفتم خدا پناهت، گشتم روان به راهت
جز آتشت جوابی این خیره سر ندارد
گفتا که سرنوشتی غیر از نجات انسان
بر تارک تکامل، نوع بشر ندارد
قطعه طناب دار جلاد بر گردن دماوند
دکتر خسرو نیک ذات