در سفر مایک پنس به اشرف ۳ چه گذشت؟ (قسمت آخر)
مایک پنس به سالنی پا می گذارد که جمعی در آن نشستهاند و به احترام او بر میخیزند. اینجا دیگر موزه نیست. اگر تا اینجا تصاویر سخن گفتند حالا این چشمها هستند که حرف میزنند.
معاون رییس جمهور نگاهی به جمعیت میکند. هنوز تصاویری که در موزه دیده در ذهنش رژه میروند. اعدامهای جمعی، داستان خاوران، قفسهای زندان قزلحصار و راهروی مرگ ….
برای همین با همه احساسش میگوید تابحال داستان رنج و شکنجه مجاهدین را از دور میشنیدم حالا اما بسیار مفتخرم که این قهرمانان را از نزدیک میبینم.
مایک پنس در دیدار با زندانیان و خانواده اعدام شدگان
به خوبی میتوان احساسات آقای پنس را درجملات و در نگاهش یافت. زن مجاهدی لب به سخن میگشاید. من زلال هستم. زلال حبیبی. من در آمریکا متولد شدم.
اما از همان اوایل زندگی نسبت به وضعیت ایران آگاه شدم. بخصوص که پدرم که نویسنده بزرگی بود توسط رژیم ایران کشته شد و این نگاهم را عوض کرد.
بعدها که در کنگره کار میکردم چند هفته قبل از ورود به کالج تصمیم گرفتم به مقاومت بپیوندم. امروز در اینجا برخی ساکنان اشرف و زندانیان سیاسی سابق و خانواده قربانیان را داریم:
زلال حبیبی سپس شروع به معرفی داستان مختصر برخی از مجاهدین حاضر در جلسه کرد: این داموناست. از معدود کسانی است که بدون چشم بند، بندهای زندان و اتاقهای شکنجه را دیده است. زیرا او درکودکی همراه با والدینش به زندان برده شده بود و ماههای زیادی را در زندان سپری کرد.
بعدها پدرش در جریان قتل عام ۶۷ اعدام شد. دامونا اما برغم بزرگ شدن در سوئد تصمیم گرفت به مقاومت بپیوندند.
این خدیجه برهانی است. رژیم تمام خانواده او را اعدام کرده است.
۲۷مین جلسه دادگاه حمید نوری با شهادت دادن خانم خدیجه برهانی آغاز شد
۶ برادر او به دلیل هواداری از مجاهدین اعدام شدند. خود او از ۱۲ سالگی پشت میله های زندان بود… اینجا هرکسی داستانی شگفت برای گفتن دارد.

برخی سرگذشتهای شگفت در حضور آقای مایک پنس
نگاه بهت زده آقای مایک پنس به چهرههایی است که داستانشان بازگو میشود.
خانم پنس در گوشهای دیگر کنار زنی مجاهد به دقت به این سرگذشتها گوش میکند.
این ناصر خادمی است. او یک و نیم ساله بودکه سپاه پاسداران به خانه آنها در تهران حمله کرد.
در آن حمله هم پدر و هم مادرش جلوی چشمش کشته شدند و خود ناصر مجروح شد و در ۲۰ سالگی او هم تصمیم گرفت که به مقاومت بپیوندند.

شقایق هم با ماست. شقایق رجبی.
او یک کودک بود که پدرش دستگیر شد. او کودکیاش را در اتاق ملاقات پشت میله های زندان گذارند. اما در سن ۱۱ سالگی این حق هم از او سلب شد. چون پدرش را پاسداران اعدام کردند.
خواهر بزرگتر شقایق در سال ۲۰۱۱ در جریان حمله مزدوران خامنه ای به اشرف شهید شد. او تنها ۲۰ سال داشت و حالا شقایق پرچم او را به دوش کشیده است.

و نمونه دیگر طوبا میرزایی را داریم.
زنی که مصداق و نمونهای از مجازات جمعی اعضای خانوادهاش توسط رژیم خمینی است.
۱۴ تن از اعضای خانواده میرزایی توسط رژیم حاکم بر ایران به شهادت رسیدند که ۷ تن از آنان درجریان قتل عام۶۷ بود.

و این آقا، رضا هفت برادران است.
او یک تهیه کننده فیلم و یک زندانی سیاسی سابق است. دخترش صبا در زندان اوین بدنیا آمد.
او توانست با فرستادن او به آلمان از جان او محافظت کند. اما چند سال بعد، صبا تصمیم گرفت بهجنبش (مقاومت) بپیوندد و به اشرف بازگشت.

در ۱۹فروردین۱۳۹۰، او در حال فیلمبرداری از حمله نیروهای عراقی به اشرف بود که مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
نیروهای عراقی به دستور رژیم ایران به رضا گفتند که یا از سازمان مجاهدین جدا میشوی یا ما به او (صبا) رسیدگی پزشکی نمیکنیم و او جان خواهد باخت. اما صبا این حرف را رد کرد و گفت: تا آخرش میایستیم. و این جملهیی بود که هیچکس هرگز فراموش نمیکند.
زلال حبیبی برای معرفی مادر هاجر چنین شروع کرد: همانطور که میبینید، در اشرف افرادی از همه نسلها و قومیتها حضور دارند.
اما فکر میکنم یکی از برجستهترین آنها احتمالاً مادر هاجر است. مادر هاجر ۸۴ساله و اهل کردستان ایران است. دو پسر مادر هاجر توسط رژیم ایران اعدام شدند.

هر دوی آنها معلم بودند؛ و او الآن اینجا به مبارزه همراه با سه فرزند دیگرش ادامه میدهد.
مایک پنس نگاهی به جمعیت حاضر در سالن کرد. او به سختی مشتاق بود که داستان هرکدام از رزمندگان آزادی را بشنود اما …
سخنان مایک پنس در کنفرانس
آقای مایک پنس چنین شروع کرد: من فکر میکنم میتوانم از جانب خودم و همسرم صحبت کنم و میخواهم بهشما بگویم که امروز عمیقاً متأثر شدیم.
دیدار با افرادی که در ایران سختیها و رنجهای بسیاری را از سر گذراندهاند. دیدن آن در یک موزه، آنهم به این صورت و با جابهجایی از یک سمت موزه بهسمتی دیگر در اینجا در اشرف۳.
زیرا همانقدر که این داستانها که سالیان شنیدهام دلخراش است اما آنچه اکنون اینجا بهتصویر کشیده شده و این افتخار را داشتهام که با تلاشهای سازمان مجاهدین، روبهرو بشوم، تلاشهای مقاومت، تعهد آزادی برای مردم ایران، عمیقاً الهامبخش است.
و من با الهام بیشتر از این و با اطمینان بیشتر از پیش بهاین موضوع از اینجا خواهم رفت که آینده ایران، آزادی است.
من با خضوع تمام میگویم، همانطور که میدانید، تازه با این موضوع آشنا نشدهام.
بهعنوان عضو کنگره، در کمیتهیی که بهعنوان کمیته امور خارجی مجلس نمایندگان شناخته میشود، خدمت کردم و در آنجا بود که بهعنوان عضو زیرکمیته خاورمیانه از تلاشهای اعتراضی که در جریان بود آگاه شدم و بهیاد دارم که در سال۱۳۸۸ خیابانها مملو از جمعیت بود.
این بسیار الهامبخش بود که ببینیم چطور مردم در پی آن انتخابات تقلبی بیرون آمدند و خواستار دموکراسی مشروع در ایران شدند. اما در تمام این مدت، یک دولت جدید در آمریکا که در آن زمان تنها یک سال بر سر کار بود، سکوت پیشه کرد و بنابراین من، بهقول ما در آمریکا، دستم را بهآن سوی راهرو (حزب دیگر) دراز کردم. من، با یکی از اعضای دموکرات کنگره شریک شدم.
ما قطعنامهیی ارائه کردیم، زیرا در حالیکه کاخ سفید در حمایت از مردمی که در ایران بهخیابانها آمد بودند سکوت پیشه کرده بود، میدانستم که مردم آمریکا احساس دیگری دارند و میخواهند صدایشان شنیده شود.
مجلس نمایندگان قطعنامهیی را تقریباً بهاتفاق آرا تصویب کرد. و هرگز فراموش نمیکنم که سناتور فقید جان مککین و دوست ما سناتور جو لیبرمن همان قطعنامه را در سنا ارائه کردند که بهاتفاق آرا تصویب شد.
و دو روز بعد، دولت اوباما ظاهر شد و از مردمی که برای دموکراسی در ایران ایستاده بودند، حمایت کرد.
بنابراین من مفتخرم و احساس خضوع میکنم که رهبری آن تلاش را در کنگره برعهده داشتم. و این یک افتخار بزرگ برای من بود که تجربهٔ دیدن تلاشهای شما را برای آزادی در دوران معاونت ریاستجمهوری ایالات متحده از راه دور داشته باشم.
اما من میتوانم به تکتک شما اطمینان بدهم که مردم آمریکا در کنار مردم ایران و تعهد آنها به آیندهیی آزاد و دمکراتیک قرار دارند. من به این ایمان دارم.