میراث خواران ۲۸ مرداد ، بقایای شاه و شیخ بعداز ۶۶ سال همچنان همان خط اجداد تاریخی شان را در مورد مقاومت ایران درپیش گرفته اند . ۶۶ سال قبل در چنین روزی، حکومت ملی دکتر محمد مصدق، توسط یک کودتای ارتجاعی – استعماری، سرنگون شد!
اینکه چرا میگیم کودتایی « ارتجاعی – استعماری»!؟ معانی این واژه ها، با تاریخی که در گذشته میهنما بوده، چه ارتباطی دارد…؟
درهمین رابطه آقای عزیز الله پاکنژاد درگفتگویی با تلویزیون ایران آزاد به این موضوع پرداخته وبه سئوالات پاسخ میدهد.
عزیز پاکنژاد: بطور طبیعی وقتی از همدستی ارتجاع با استعمار صحبت میکنیم منظور ارتجاع داخل کشور خودمان در هر زمانی که بوده است، ارتجاع داخل کشور هم همیشه دو بخش بوده که دست در دست هم داشتند یکی ارتجاع مذهبی یعنی همین آخوندها بوده ویکی هم ارتجاع حکومتی بوده که غیر مذهبی بوده یعنی شاه، همیشه دست در دست هم داشتند، و مردم را کنترل و استثمار میکردند، هم منافع خودشان را تأمین میکردند و هم منافع استعماری که آنان را در خدمت اهداف خودش بکار گرفته، این روند هم همیشه ادامه داشته، حالا هم به شکل دیگری ادامه دارد.
کشور ما ایران جزء کشورهایی بوده که استعمارگرها بطور مستقیم در آن حاکم نبودند، همیشه عوامل داخلی را بکار گرفتند و اهداف خودشان را پیش بردند، در طول مدت زمان قاجار هم ما این را بخوبی میبینیم که مهرههای کشورهای خارجی مثل انگلستان و روسیه در دربار شاه هستند به شاه خط میدهند و کارشان را پیش میبرند. ارتجاع حکومتی با زور اسلحه و نیروی نظامی این کار را میکرد، و مردم را سرکوب میکرد و در خدمت منافع خارجی میگرفت، و ارتجاع مذهبی هم با بکارگیری احکام دینی و عقوبتها و این حرفها به نوبه خودش مردم را به اسارت میگرفت و مردم را به بند میکشیدند، ارتجاع داخلی وقتی در تنگنا قرار میگرفت یعنی انقلاب مردم بر علیه آنها انجام میشد در اینجا نیروی استعماری به کمک آنان آمده و به هر شکلی که ضروری بوده به اینها کمک کرده است، و توانستند خودشان را حفظ بکنند، کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ خودش نمونهای است که مردم را سرکوب کردند و قدرت ارتجاع داخلی را حفظ کردند و در قدرت باقی ماند.
عزیز پاکنژاد: اینها همه اتهام است واقعیت چیزهای دیگری است، در مجموعه سوالاتی که این هموطن عزیز کردند، چون بسیار وسیع است، در جریان تحلیلهای که هست من تلاش میکنم جزء به جزء پاسخ بدهم، آن چیزی که مهم باشد اگر یادم نبود شما در آخر صحبت یادآوری بکنید تا من پاسخ بدهم.
عزیز پاکنژاد: این سؤال خوبی است و با یک موضعگیری سیاسی میتوان در چند جمله بیان کرد ولی من فکر میکنم این پاسخگو نخواهد بود، بنابراین باید در ریشه رفت، در ریشهها ببینیم موضوع چی هست، خاندان پهلوی وقتی میگویند ایران ساز بودند، لازم است به گذشته برگردیم، چون اشاره میکنند اینها در زمینه صنعت کارهای کردند، باید به این سؤال پاسخ بدهیم اصولاً اینها در چه مقطعی صورت گرفته و چه فرماسیونی بوده که این کارها صورت گرفته، و چه ضرورتهای داشته، است .
بنابراین من فکر میکنم باید برگردیم به سؤالات مهمتری را جواب بدهیم که از ریشهها است، این پیشرفت صنعت در آن فرماسیون در دوران فئودالی که آن زمان بوده اصولاً نمیتوانسته صورت بگیرد، این کارها در دوران بورژوازی دوران سرمایه داری است که میتواند وارد کشور بشود و پیشرفت بکند، بنابراین در آن زمان آن چیزی که به آن میگویم بورژوازی، بورژوازی ملی و یا بورژوازی نوپا در ایران آن در تقابل با فئودالیزم بوده، یعنی میخواسته او را نابود کند، با انقلاب مشروطه از بین ببرد و نمیتوانست بصورت کامل این کار را بکند چون در مراحل اولیه خودش بود، طبیعتاً نمیتوان از آن بورژوازی که در آن دوران بوده انتظار کاری را داشت که بورژوازی فرانسه در انقلاب کبیر فرانسه انجام داد. آنجا ما با کشوری روبرو هستیم که ساختار وسیعی دارد ساختارش بطور مشخص از نظر طبقاتی مشخص است، بورژوازی ، رهبری انقلاب را دارد، و رهبری میکند، اهدافش روشن است و پیش میرود، در صورتیکه در انقلاب مشروطه کشور ایران یک ساختار بسته و در هم ریخته طبقاتی داشت، که رهبری آن در دست طبقه مشخص بورژوازی نبود بلکه در اختیار طیفی از لایههای اجتماعی بود، که از بالا تا پایین جامعه را در بر میگرفت، و تحت نام ملیون اینکار را میکردند، یعنی این کار را انجام دادند.
اینها در میان خودشان از نظر ذهنی و از نظر اهداف و حتی منافع تفاوتهای زیادی داشتند، و این کار را سخت میکرد، بورژوازی نوپا انقلاب مشروطه یک کار مهمی کرد یعنی توانست فرمان مشروطیت مهم را بدست بیاورد، و این یک پیشروی بزرگی برای ملت ایران بود، که این کار را انجام دادند، اما متاسفانه چون سیستم فئودالی را و آن استبدادی را که از همین سیستم فئودالی ریشه میگرفت را نتوانست ریشهکن بکند، نتوانست آنطوری که باید پیش برود، در آن موقع استبداد فئودالی عقبنشینی کرد و قبول کرد بورژوازی در قدرت سهیم بشود، و شخصتیها و کسانی که مطرح بودند مثلاً کسانی که قرار بود از بورژوازی حمایت بکنند مثل تجار و بارزگانان و آخوندها و روحانیونی که قرار بوده کمک بکنند، بعد از این سازش قبول کردند به مجلس بروند و خواستههایشان را از طریق مجلس پیش ببرند، یعنی اتفاقاتی افتاد که مردم میخواستند سیستم فئودالی را از هم بپاشانند مردم اهرمهای قدترشان را از دست دادند و نتوانستند، بخاطر همین سازش در بالا نتوانستند کاری بکنند، بنابراین بورژوازی ایران آنطور که باید در آن مقطع شکل نگرفت، در مجلس هم رفتند و میخواستند کارهایشان را پیش ببرند علیرغم اینکه رادیکال هم بودند یعنی از قانونخواهی به عدالتخواهی رسیدند، در پروسه در مجلس بالا میرفتند ولی باید این را توجه داشته باشیم چون در دوران گذار بین قدیم و جدید بودند مسائل آنطوری که میخواستند نمیتوانست پیش برود، کسانی هستند که میگویند، در بستر وضعیت خاصی که در آن زمان در ایران وجود داشته رضاشاه آمده و این قهرمان ملی است، و اوضاع کشور را روبراه کرده و مملکت را از هرج و مرج نجات داده است. اینها کسانی که این ادعاها را میکنند یک چیزی را عمداً ندیده میگیرند، آن هم پروسهای که مشروطه در عرص ۲۰ سال داشته، یعنی مبارزات ۲۰ ساله مردم از آن دوران خودکامگی محمدعلیشاه تا اول دوران خودکامگی رضاشاه، اینها را همه میگویند هرج و مرج بوده، اصلاً کاری به بینش و نگرش مدرن و چیزی که در انقلاب مشروطه بوده، به این اهمیت نمیدهند، برای اینکه حرفشان را ثابت بکنند، در عوض تا جایی که بخواهید میگویند جامعه ایران سرتا پا پر از اندیشه مذهبی و عقبگراء بوده، حکومتها در ایران خودکامه بودند، بی قانونی حاکم بوده، مثلاً قیامهای مردمی مثل قیام خیابانی را جزء هرج و مرجهای بعد از مشروطه بحساب میآوردند، و اینطوری وانمود میکنند، این را برای اینکه حرفشان را اثبات کنند میگویند در حالیکه خوب میدانیم که چشمانداز و افق مشروطه تجددخواهانه بوده و مسیرش هم در جهت دمکراسی و عدالتخواهی بوده، اینها همه در تاریخ هست و نیازی به اثبات ندارد، دمکراسی و عدالتخواهی چیزهای است هنوز در دستور مردم و مبارزین هست و برای این مبارزه میکنند.
بنابراین آمدن رضاشاه با برگزاری یک سلطنت وابسته به قدرتهای خارجی بوده، و اگر هم کاری صورت گرفته، بر اساس ضرورتهای همین سیستم وابسته بوده، کارهای که در سوالتان گفتید انجام شده چون یک جامعه استبدادی و بستهای را بوجود میآورد که هم آزادیهای سیاسی را از بین میبرد و هم آزادیهای فردی را و جامعه جایی ندارد.
بنابراین بورژوازی ایران و یا سرمایهداری و یا بورژوازی ملی بطور طبیعی رشد نکرد، در حد سرمایهداری وابسته و بی ریشه باقی ماند، و در همان حد ماند، بنابراین نمیشود گفت که رضاشاه نجات دهنده ایران بوده، مثلاً در گشایشهای سیاسی چیزی را که میگویند همین مسئله کشف حجاب است، و بعنوان تجددخواهی مثال میزنند، میگویند در همان دوره این کار را کرده و پیش برده، در صورتی که خیلی واضح و روشن میبینیم این کاری که رضاشاه کرده تقلیدی بود از کارهای که آتاتورک در ترکیه کرده بود، منتهی همین کار را هم بر خلاف ترکیه انجام داد، ترکیه کشف حجاب را اختیاری کرده بودند که هر زنی که نمیخواهد حجاب داشته باشد نداشته باشد و هر کی میخواهد داشته باشد میتوانست داشته باشد، در صورتی که رضاشاه آمد با قلدری به روش خودش به زور این را از سر زنان برداشت و همراه با آن هر چه تشکل زنانه نوپایی که بدنبال انقلاب مشروطه زنان میهن بوجود آورده بودند اینها را ه بست جدای از کارهای که در زمینه فعالیتهای سیاسی مردم کرده بودند، در مورد خاص زنان اینکار را انجام داد و الان در این رژیم آخوندی نتایج و حاصل آن کار را میبینیم. به نظر من میشود این نتیجه را گرفت اگر دیکتاتوری رضاشاه نبود و مردم ایران در جهت اهداف مشروطه با افت و خیزهایش پیش میرفتند، چون اهداف جهت آزادی و پیشرفتهای اجتماعی بود پیشرفتهای خیلی بیشتری میتوانستند بکنند، منتهی استعمارگران این را نمیخواستند. در این داستان ما شاهد یک حکومت مذهبی و فاشیزم در ایران هستیم که حاصل همان کارهای است که در آن زمان شده، یعنی همین کارهای استعماری و همین کارهای که این مدعیان میگویند، رضاشاه در چارچوب سیاستی آوردند به اسم سیاست استعمار نو، که یک استعمار کهنهای هم وجود داشت، و این در مقابلش بود و پاسخگو نبود، و از این تحت عنوان استعمار نو نام میبرند، که رضاشاه در آن محدوده بر سر کار آمد. استعمار کهنه نمایندهش انگلستان بود، استعمار نو امریکا آن را در ایران نمایندگی میکرد. کشورهای استعمارگر به شکلهای مختلف در کشورهای تحت سلطه نفوذ میکردند از نظر سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نفوذ میکردند، از طریق فتوحات نظامی، یا از طریق مهاجرت کردن و مهاجرت نشینی در آن کشورها میرفتند، و آنها را تحت سلطه خودشان میگرفتند، یعنی انگلستان بخشی از جمعیت خودش را به یک کشور افریقایی میبرد و مهاجر بودند با زور نظامی این اقلیت صاحب آن کشور میشدند، بقیه را برای منافع خودشان به خدمت میگرفتند، همراه با آن البته کارهای دیگری هم میکردند، کمپانی درست میکردند و مواد خام آنها را میبردند و مواد مصرفی که میساختند را به آنجا صادر میکردند، اینطوری آنها را با کارهای بازرگانی تحت اتقیاد میگرفتند، مثل اروپاییان در افریقا انجام دادند.
بعد از جنگ جهانی دوم سازمان ملل متحد تشکیل شد و این چیزهای داشت، مثلاً کشوری حق ندارد برود و کشور دیگری را بگیرد و آن را استثمار بکند و یا بطور مستقیم در آن کشور دخالت بکند، بنابراین در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ جنبشهای ضداستعماری در بسیاری از کشورها بالا آمد بسیاری از این کشورها توانستند مستقل بشوند، و عضو سازمان ملل بشوند، وقتی عضو سازمان ملل شدند اکثریتی را بوجود آوردند، که از طریق آن اکثریت نیازهای خودشان را پیش میبردند، پس بدینصورت استعمار کهنه از بین میرود و نمیتواند آن طوری که میخواهد پیش برود، برای همین کشورهای صنعتی در ادامه وارد استعمار نو میشوند، یعنی خصلت یا خصوصیت ویژه این بجای اینکه خودشان بروند آنجا و حکومت بکنند یکی از عناصر وابسته به خودشان را که اهل آن کشور است او را در رأس میگذاشتند، مثل همین مورد خاندان پهلوی، بعد با صدور سرمایه و مکانیرمهای که داشتند دادوستدها و روابط تجاری را آغاز میکردند و مواد خام و یا کالاهای ساخته شدهشان و این قبیل چیزها که البته فشار سیاسی هم در راسش بود از اینها بهرهکشی میکردند، وادارشان میکردند تا تسلیم باشند، به همین دلیل این را استعمار نو میگویند، آوردن رضاشاه نمونه برجسته آن در ایران است.
کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ در همین دوران گذار صورت گرفت، یعنی دوران گذار از استعمار کهنه انگلیس به استعمار نو و صنعتی امریکا، سقوط دکترمصدق با کودتای که کردند، دولت مصدق با رأی مردم بر سر کار آمده بود، نتیجه این کودتا استبداد ۲۵ ساله محمدرضاشاه را برقرار کرد که نه جایی برای آزادی و دمکراسی برای آن بود نه چیز دیگر، این در پاسخ به آخر سوالتان است. به هر حال رژیم شاه آدمکش بود و وابسته با انحصارات بینالمللی، و اتفاقاً همین کارهای که کردند باعث شد در سال ۱۳۵۷ توسط همان استعمارگران، همان خارجیها در چارچوب همین امر ایران به دام خمینی افتاد، یعنی خمینی را به جان مردم ایران انداختند، شاه جایش را به ولیعهدش خمینی داد، پس اگر این خاندان برای آزادی و پیشرفت ایران تلاش کرده باشد نه برای منافع خودش و اربابان خارجیش، پس ما نباید قاعدتاً شاهد تنفر همگانی نسبت به آن بوده باشیم.
عزیز پاکنژاد: همه چیز را نمیتوان با این استعمار کهنه و نو و انگلستان و امریکا توضیح داد، اینجا پارامترهای دیگری مطرح است، جامعه ایران با مصدق آمادگی استیلای استعمار نوین هست یا نه این برای امریکاییها معلوم نبود، روبنای جامعه با وجود گروهها و احزابی که با ایدئولوژیهای مختلفی بودند، اینکه چقدر برای آزادیهای فردی و اجتماعی آمادگیهای داشتند که مورد نظر استعمار بود این هم از طرف امریکا زیر علامت سؤال بود، و بطور خاص آن خصلت ملی دولت ملی اینکه تا چه اندازه آمادگی پذیرش دستور در آن جهان دو قطبی از بالا است، اینها مورد تردید بود، یا اینکه آیا جهان دو قطبی که در آن دوران رقابت اصلی بین دولتهای بزرگ شوروی و امریکا بود این چه وضعیتی در ایران بوجود میآورد اینها همه مطرح است، یعنی با وجود عوامل مثلاً حزب توده که وابسته به اردوگاه شرق بود، اردوگاه غرب به رهبری امریکا این حرف را داشت که ممکن است دولت دکتر مصدق چون زمینه مترقی داشت ممکن است زمینهای را بوجود بیاورند که اینها بتوانند استفاده بکنند، این هم از طرف امریکا قابل قبول نبود، که به ایران بیایند و ایران وضعیتی پیدا بکند و ایران به دست ارودگاه شرق بیفتد. به هر حال استعمار نو یا سرمایه داری مالی امریکا نمیتوانست به دولت ملی مصدق و مصدق اعتماد بکند، با این تصور پشت کودتا رفتند، که او را بیندازند چون ارتجاع داخلی که شاه و آخوندها باشند نمیتوانستند کاری بکنند، بنابراین در اینجا استعمار به کمک آنها آمد و آن کودتای ننگین را راه انداخت، با اراذل و اوباشی که بسیج کردند و کودتا کردند و دولت ملی دکتر مصدق را ساقط کردند. این هم برای امریکا مطرح بود که با شاهی که مردم او را بیرون کردند و بعد اینها او را برگرداندند و بسیار ضعیف است این خیلی بهتر میتواند منافع آنان را تأمین بکند، بنابراین با فرعی کردن تضادشان با انگلستان دوباره به حکومت شاه تن دادند.
عزیز پاکنژاد: بطور خاص آخوند در تاریخ ایران چکار کرده است؟ همیشه به مردم خیانت کرده است، همیشه منافع خودش را به منافع مردم ترجیح داده، اصلاً کارش همین بوده است، اینکه چه کسانی بوده بحث را طولانی میکند و میرود بر روی شخص، اطلاعات در این مورد بر روی اینترنت هست کسی که سؤال دارد میتواند آنجا خیلی بهتر با مشخصات اینها بعنوان فرد آشنا بشوند، چون من اگر اسم ببرم باید بگویم اینها کی بودند و این حرفها، ولی طبق معمول همیشگی آخوندها همیشه با دولت ملی مخالف هستند، با دولت وابسته موافق بودند، بنابراین خیانتشان چیز عادی است.
پرسش: چرا در حالی که نقش ارتجاع در کودتای ۲۸ مرداد، روشن بود؛ اما باز این خمینی بود که به قدرت رسید؟
عزیز پاکنژاد: این هم به این برمیگردد به اینکه همیشه شیخ و شاه با هم بودند، این مربوط فقط به ایران نیست، از قرون گذشته و از قدیم شاههای خارجی همراه با کلیسا مردم را تحت فشار و سلطه میگرفتند، از ابتدای تاریخ همین بوده و در ایران هم همین بوده و هست، استعمار چه از نوع کهنه و نو برای سلطه داشتن همیشه برای بالای قدرت محلی سرمایهگذاری کردهاند.
بنابراین شاه در مقابل انقلاب مردم در بهمن ۵۷ به زانو در آمد، وقتی به زانو در آمد استعمار نو به او دستور داد از ایران خارج بشود، و با این کار موفق شدند خمینی را به انقلاب ایران تحمیل بکنند، خمینی خودش به قدرت نرسید او را به انقلاب مردم تحمیل کردند، این یک واقعیت تاریخی است، ولی چرا یک آخوند مرتجع و ضد مردم از طرف آنان انتخاب شد؟ قاعدتاً برای جانشینی شاه باید کسی را میآوردند که از او بهتر باشد، منتهی چرا سراغ کسی رفتند که از او بدتر بود؟ چرا سیستمی را آوردند که از او بدتر بود؟ آیا منافعشان برآورده شد؟ من فکر میکنم همان فرمول شاه و شیخ است، این موضوع در انتخاب خمینی به سیاستهای امریکا و قدرتهای بزرگ برمیگردد، که آن هم به جلوگیری از نفوذ اردوگاه شرق به آبهای گرم خلیجفارس و دریای عمان برمیگشت.
یک اصطلاح هست که بکار میگیرند که شوروی قصد داشته از طریق تصرف ایران و به نفوذ گرفتن ایران به آبهای خلیجفارس و دریایی عمان برسد، که این شرح مفصلی را طلب میکند، اما نکته مهمی در اینجا هست، هم شاه و هم استعمار این فرد یعنی خمینی را برای چنین روزی نگه داشته بودند، شاید این زیاد مستند نباشد، ولی مشخص است به چنین شخصی در چنین موقعیتی احتیاج داشتند، بنابراین حاضر و آماده بود، رفتند سراغش و انتخابش کردند که این به درد کار ما میخورد، کار آنها چی بود؟ میدانستند برای جلوگیری از پیشرفت و تجدد در ایران به شخص خبیثی احتیاج هست که ضدیت مریضگونه با هر گونه پیشرفت دارد، بنابراین برای جلوگیری از رشد سیاسی ایران و ایرانیان در عرصههای مختلف باید چنین فردی را در رأس قرار میدادند تا اهداف آنان را پیش ببرد، یعنی باز خمینی ولیعهد شاه شد، الان هم نگاه بکنید همه تلاشهایشان را گذاشته بودند روی اینکه رضا پهلوی را بعنوان ولیعهد نظام آخوندی جا بزنند.
این چیزی است که واقعی است البته خود این آقا هم در محدود همان سنت شاه و شیخ البته با یک اشتباه فاحش در سیاست جدید جهانی یارگیریش را وخودش را با همان فرمول سابق از نیروهای سرکوبگر رژیم پاسدار و بسیجی و وزارت اطلاعات و جلادان انتخاب کرد، یعنی اعلام کرد من امیدم به اینها است، منتهی از بخت بدش بلافاصله رفتن در لیست تروریستی کشوری که روی حمایت او سرمایهگذاری کرده بودند، که به قدرت برسد، بنابراین وقتی در لیست قرار گرفتن از دست رفتند و سرمایهگذاریش را از دست داد، بخاطر همین میگویم تلاشهای شد نمیگویم تلاشهای میشود، حالا ممکن است چیزهای دیگری باشد ولی بطور خاص آوردن رضا پهلوی بجای خمینی همان فرمول شاه و شیخ است، اینجا با این کارهای که شد به قول معروف علی مانده و حوضش، بر روی جسد مرده که نمیرقصند، عزاداری میکنند.
تمام اجزای این رژیم مثل خود این هستند، پوسیده هستند و به درد پیوند عضو هم نمیخورند، آن فسادی که در رژیم هست و در آن غوطهور است هیچوقت بخشی از نظامش را سالم باقی نگذاشته، که به درد زنده کردن سلطنت به گور سپرده شده توسط مردم بخورد، البته باید این را هم اضافه کنم همه این کارها با این هدف انجام میشود که ممانعت بکنند از قدرت گیری یک آلترناتیو واقعی و انقلابی که الان موجود است، و میتواند ایران را از این دور تسلسل باطل شاه و شیخ و وابستگی به قدرتهای بزرگ نجات بدهد.
در همه مقاطع این درس داشته درس اول این بوده که نیروهای مبارز بر روی خودشان و مردمشان سرمایهگذاری بکنند، به قدرتهای بزرگ نگاه نکنند، چون هیچ چیز مثبتی عاید مردم نمیشود، این نیروهای سیاسی و مبارز باید نیروی بازدارندهای را ایجاد بکنند تا کسی نتواند از بالای سر به مردم امر و نهی بکند، اگر چنین نیروی مصدق داشت هرگز سرنگون نمیشد، این کودتا را با اراذل و اوباش انجام میدادند و باید جلوی همین را گرفت.
همین رژیم که الان در حاکمیت است اراذل و اوباش را سازماندهی میکند و با این به اجتماعات مردم حمله میکند اینها هستند که رژیم را سرپا نگه داشتند، این درس را باید از ۲۸ مرداد گرفت در این مقطع که ارتجاع داخلی یعنی همین آخوندها که آخرین روزهای عمرشان را میگذرانند، باید سازماندهی مستقل خودشان را داشته باشند، تا بتوانند حرف آخر را بزنند، همین کانونهای شورشی و شوراهای مقاومت با همین اصل ساخته شدند و هم آماده میشوند، آگاه هستند که هر اتفاقی بیفتد هر قدرت خارجی و یا داخلی بخواهد سرنوشت آنان را تعیین بکند یا بدست بگیرد با مهرههای وابسته به خودشان اینها بتوانند اوضاع را کنترل بکنند، و باید مانع اینکارها بشوند.
اشاره به حزب توده شد من دو مورد را خدمت شما عرض کنم . حزب توده در مقطع زمان مصدق تمام تلاش خودش را گذاشته بود که هژمونی خودش را بر کل این جنبش اعمال بکند، چون دید و نگاهش به شرق بود یعنی میخواست این کار را بکند تا ایران را به ارودگاه شرق ببرد، و دیدیم چطور شد، چطور جا زد و صحنه را ترک کرد و نه تنها به جنبش ضربه زد خودش هم جزء خیانت چیزی از خودش بجا نگذاشت، پس هرگونه وابستگی به خارج سودی بجزء شکست ندارد، اینها درسهای مهم کودتا ۲۸ مرداد است.
در دستگاه دولتی هم محمدرضاشاه بعد از کودتا که یک حکومت سرکوبگری را ایجاد کرد که نه به قانون اساسی پایبند بود و نه حقوق مردم و یا چیزهای اساسی این چنینی، حاضر بود برای ادامه حکومتش با زور هر کاری بکند، بعد دیدیم راه نفوذ خارجیها و سطلهشان را در داخل کشور آرام آرام به وجود آورد و گسترش داد، یعنی روابطی که امریکاییها با ارتش پیدا کردند این خارج از اراده اینها بود در انقلاب ۵۷ همینها ارتش را کنترل میکردند، همینها بودند که به شاه دستور خروج از کشور را دادند، و خمینی را به انقلاب مردم ایران تحمیل کردند اینها نتیجه وابستگی به قدرت بزرگ است، که مردم را به اسارت میکشاند، بنابراین درسهای کودتای ۲۸ مرداد در همه مقاطع و زمانها درسهای بسیار مهمی است.
عزیز پاکنژاد: به نظر من تا زمانی که این رژیم هست و در قدرت هست هر چیزی امکان دارد، نمیشود با اطمینان گفت آینده برای ایران و ایرانی چه چیزی تدارک دیده است، این را هم نباید فراموش کنیم این رژیم کماکان بدنبال دستیابی به بمب هستهای است، که میتواند باعث ویرانی ایران بشود، که خارج از بحث ما است، اما بخواهیم در گستره منطق مبارزه و سیاست در این مورد قضاوتی داشته باشیم، طبیعتاً مسیری را که مقاومت و مردم ایران در مبارزهشان با استبداد و این نابرابری که وجود دارد آمدند و پیمودند، این را در پشت سر داریم، و در جلوی خودمان هم تدارکات مربوط به رهایی مردم را از این قید و بندها بخوبی میتوانیم ببینیم، منظورم این است آلترناتیوی دمکراتیک به اسم شورای ملی مقاومت هست، که در صورت تغییر در ایران قادر است هم نقشههای ارتجاعی و هم امپریالیستی به هر شکل و توسط هر کشوری از شرق تا غرب عالم اینها را خنثی کند و نشان داده در مصاف و جنگش با ارتجاع تجربه کافی دارد، نظراتش برای آینده بر واقعیتها استوار است نه بر توهمات، نه چپروی در کارش است و نه به افکار ارتجاعی و راست امکان حضور و ورود داده، بنابراین در برابر خطرات این چنینی واکسینه شده است. در برابر مردم هزینههای انسانی فراوانی پرداخته که به نوعی او را روئینتن کرده است، یعنی آلترناتیو و مقاومت را روئینتن کرده، از آن طرحها و دامهای نابود کنندهای که بر سر راهش بوده، آنها را با پرداخت هزینههای سنگین گذشته، پایدار و استوار باقی مانده است، قاعدتاً به نظر من طرف حسابهای بینالمللی باید دستشان آمده باشد، که این مقاومت نابود شدنی نیست و این را بعضی اوقات میگویند، به نظر من آینده ایران به او گره خورده یا بر عکس آینده او با ایران گره خورده و این چیز روشنی است. تشکیلات پولادین دارد، برای نجات ایران از دست ارتجاع حاکم طرحهای واقعی و مشخصی دارد، همین داشتن اهرمهای نیرومند متشکل که در کانونهای شورشی و شوراهای مقاومت هستند و سازماندهی شدند، بسیار سطح بالایی از این توان را دارند.
تواناییهای دیگری را هم میشود ذکر کرد که من از آنان میگذرم، تا همینجا هم طرحهای استعماری و هم داخلی که میخواستند گنجشک را بجای قناری رنگ کنند را افشاءکرده و کشف کرده و رسوا کرده، این توانایی را داشته که رژیم را به این روز بیندازد و بی آیندهش بکند. نسبت به رژیم امروز در سطح جهانی و منطقه و داخلی منفوریت عجیبی هست، از زمان شاه بالاتر است، در همه زمینهها سیاسی، حقوق بشری، هر چیز دیگری که شامل شود، و آن چیزهای دیگری که مجبور شده نگاه به درون رژیم و تحولات آینده کلا از محاسبات سیاسی قدرتهای بزرگ خارج بشود. فعالیتهای مقاومت این کارها را کرده است، پس میشود نتیجه گرفت الان که قدرتهای خارجی و استعمارگر از این رژیم ناامید شدند ما شاهد تغییر در سیاست جهانی نسبت به حفظ این رژیم باشیم که طبیعی است، به نظر من این انجام شده است، رژیم از تفکرات آنها خارج شده و ناامید شدند از این چیزی بدست بیاید.
بنابراین سیاست جهانی در این مورد عوض شده، این هم نکته مهمی در این مقطع مهم است، برای مقاومت و مردم ایران تعیین کننده است که این خلاء چند قرنی را بتوانند با نیروی از جنس مردم و برای مردم پر کنند، این نیرو مقاومت ایران است که خستگیناپذیر به راهش ادامه میدهد، امیدوارم تا سرنگونی رژیم و برقراری آزادی و عدالت در کشور ما ادامه پیدا بکند.
کسانی که تمایل به دوره پهلوی دارند به نظر من تبلیغات رژیم است سندهای زیادی داریم رژیم اینها را دامن میزند در حالیکه اگر به ترکیب اجتماعی داخل ایران توجه کنیم از ملیتها تا گروهها، دستجات و سازمانها هیچکدام خواهان سلطنت نیستند، رژیم تا الان توطئههای زیادی در این باره کرده، یعنی نمونه داریم یکی از زندانیان سیاسی آقای هاشم خواستار میگفت به او پیشنهاد کردند بجای اینکارها که میکند برود و به رضاپهلوی بپیوندد و حتی پرسیده بودند شماره او را داری؟ که به او زنگ بزنید و شما برو با او فعالیت بکن، هیج خطری این دستگاهی که راه انداختند برای رژیم ندارد، بنابراین طبیعی است رژیم به این شایعات دامن بزند ۴۰ سال پیش مردم سلطنت را بخاک سپردند، حالا یک عده بیایند بگویند ما خواهان بازگشت آن دوران هستیم، بازگشت زمینه و قدرتی میخواهد، کسی را میخواهد که اول از همه رژیم را بیندازد، به نظر من چون هیچ خطری برای رژیم ندارد و از طرف رژیم به مقدار زیادی دامن میزند، آن چیزهای که در جامعه میبینیم تابعی از همین تبلیغات رژیم است و پایه و ریشهای ندارد، و خیلی صریح با توجه به واقعیتها از بین میرود.
[bs-embed url=”http://www.youtube.com/watch?v=cmo3KRCoowg” title=”کلیپ کنفرانس” show_title=”1″ icon=”” heading_color=”” heading_style=”default” title_link=”” bs-show-desktop=”1″ bs-show-tablet=”1″ bs-show-phone=”1″ bs-text-color-scheme=”” css=”” custom-css-class=”” custom-id=””]