شهید قیام کاروان قادرشکری در ۲۹ آبان ۱۴۰۱ در جریان تظاهرات مردمی در پیرانشهر با شلیک پاسداران به شهادت رسید. کاروان قادرشکری نوجوان ۱۶سالهای بود که روز خاکسپاریش پدرش گفت: بیاد کاروان شهیدان کردستان اسمش رو کاروان گذاشته بود و عاقبت هم روز ۲۹آبان، در درگیریهای مردم با نیروهای سرکوبگر در پیرانشهر بشهادت رسید و به کاروان شهیدان قیام سراسری پیوست. در قیام مردم کودکان ونوجوانان بسیاری همچون کاروان قادرشکری با شلیک پاسداران خون شان به زمین ریخت.
«اسم من کاروانه. ۲۹آبان من هم مثل همه نوجوونای پیرانشهری به خیابان اومدم که همراه جوانها تظاهرات کنیم و شعار بدیم. اما پاسدارای وحشی خامنهای یک گلوله کلاش به کلیهام و یک گلوله هم به پام زدن و من زخمی شدم. پدرم وقتی تو بیمارستان بالای سرم اومد دیگه داشتم می رفتم و فرصت نکردم که حرفی با او بزنم.
من فقط ۱۶سالم بود. اما بذارید اول قصه اسمم رو پدرم براتون تعریف کنه. آخه اسم من فلسفهای داره:
پدر کاروان؛ من بیاد کاروان شهیدان اسم بچه ام رو گذاشته بودم کاروان!
بله! من همان شب به بقول پدرم به کاروان شهیدان پیوستم. مردم شهرمون خیلی برای من مایه گذاشتن. هزاران نفر برای خاکسپاری من تا روستای شین آباد اومدن.
در همین زمینه
نگاهی به زندگی نوجوان شهید قیام سیاوش محمودی ـ تهران
روایت کاروان قادرشکری از زندگی خودش
راستی تا یادم نرفته از مادر بزرگ مهربونم بگم. وقتی من رو پاسدارا کشتن، مادر بزرگم تو کوچه اومد و قاتلای منو نفرین کرد. به کوچه ها و در و دیوار شهرما نگاه کنید! اینجا غم و درد مادربزرگم با دردِ فقر و محرومیت ما کردها با هم یکی شده.
برای همین هم بود آنروز که من رو برای خاکسپاری می بردن تمام مردم اومده بودن.
مامانم خیلی بی تابی کرد. من پسر زیباش بودم. دومین پسرش بودم. انگار قلب مامانم رو کنده بودند. دلش نمی اومد که از روی من بلند شه. خشمش از آخوندا رو حس میکردم.
اون حتی وقتی منو تو قبر میذاشتن دستمالی دستش گرفت و برام رقصید. میخواست به همه بگه که به من افتخار میکنه و تا گرفتن انتقام خون من کوتاه نمیاد.
آخه مگه من چه گناهی کرده بودم؟ من فقط آزادی میخواستم. من میخواستم که دیگه جوونای شهرمون برای یه لقمه نون کولبری نکنن و با گلوله پاسدارا کشته نشن. مزدورای خامنهای نه فقط منو کشتن حتی روزی هم که من رو خاکسپاری میکردن یکی از همشهری هام رو هم کشتن.
ولی من میدونم یه روزی به همین زودیا خون من ثمر میده. بزودی همه جا مردم پیروزی رو جشن میگیرن. اونموقع من هم تو جشن مردم شریک خواهم بود. من در شادی مردم زندهام.»