نگاهی به سرگذشت شهید قیام بهناز افشاری

بهناز افشاری دانشجوی دانشگاه دخترانه شریعتی،‌ دختری از جنس آزادی

هر روز که میگذره ابعاد تازه‌ای از جنایت‌های این حکومت فاسد و آدمکش در باره جوانان قیامی که چیزی جز آزادی نمی‌خواستن بر ملا میشه. هر روز از گوشه‌ای از میهن‌مون صدای خانواده‌ای بلند میشه که میگن این رژیم دختر یا پسرشون رو کشته و از خانواده باج خواهی میکنه که بگن فرزندشون خودکشی کرده و یا بیمار بوده. اما خانواده‌های قهرمان شهیدان کوتاه نیومده و در برابر این خواسته وقیحانه رژیم تسلیم نشده و نمیشن. یکی از این جوانان که قربانی قدرت طلبی خامنه‌ای شد بهناز افشاری بود.

امروز یاد شهید قهرمان قیام بهناز افشاری را گرامی می‌داریم که دژخیمان خامنه‌ای سفاک اون رو زیر شکنجه شهید کردن ولی به گردن نگرفتند. شهید قیام بهناز افشاری دانشجوی دانشگاه دخترانه شریعتی از شهر پاکدشت بود.

شهید قیام بهناز افشاری دختر شاد و سرزنده پاکدشتی

من بهناز افشاری دختری پرشور، سرزنده و فعال پاکدشتی هستم. این عکس بچگی های منه. از همان هفت سالگی همیشه دختر مرتب، منظم، پرتلاش و مستقل در تصمیم گیری‌های شخصی بودم.  تو مدرسه هم شاگرد اول بودم. بهترین دوستم هم مامان مهربونم بود. آخه من یگانه دخترش بودم.

نوجوان که بودم شروع کردم به تولید کشِ موهای طرح دار و پاپیون دارِ دخترانه. کش‌هایی رو که تولید می‌کردم می‌بردم مدرسه و می‌فروختم. بزرگ که شدم با همان عزم جزم به درس خوندم ادامه دادم. کارم رو هم ادامه دادم. تو کنکور رتبه ۲۲ شدم. تو رشته حسابداری دانشگاه دخترانه شریعتی تهران قبول شدم و از پاکدشت به تهران اومدم.

حالا دیگه دختر مستقلی شده بودم. هیچ وابستگی مالی به پدر و مادر نداشتم. علاوه بر دانشگاه حتی تو بازار هم تولیدهام رو می‌فروختم.

با کارم همه مخارج تحصیل تو دانشگاهم رو هم خودم تامین می‌کردم. این اواخر حتی تونستم یه قطعه زمین از بابام بخرم. من اعتقاد داشتم که باید آدم روی پای خودش بایسته. همه فامیل‌هام از این همه قدرت و شور زندگی من صفا می‌کردن.

در همین رابطه

نگاهی به سرگذشت شهید قیام امیرجواد اسعدزاده

عاشق کوه و طبیعت و رودخانه‌ها بودم.

وقتی اعتراضات دانشجویی به مرگ مظلومانه مهسا امینی شروع شد، دانشگاه ما هم خیلی فعال بود. هر روز تو صحن دانشگاه تظاهرات می‌کردیم.

یکشنبه اول آبان بود که من از خونه‌مون تو پاکدشت بیرون اومدم تا برم تظاهرات. مامورای حکومتی ریختن رو سرم و دستگیرم کردن. از همان اول شروع کردن به کتک زدن. وحشیانه می زدن. فحش می دادن. اونقدر به سرم ضربه زدن که دیگه هیچ دردی احساس نمی‌کردم. دیگه صدای فحش هاشون رو هم نمی شنیدم. هیچ چیزی نمی دیدم. یه لحظه چهره مامانم با داداشام جلو چشمم اومدن و بعد دخترای کلاسمون که می‌خواستن من رو از دست این وحوش نجات بدن. بعدش دیگه آروم گرفتم. بله! من فقط ۲۳سالم بود که اینجوری وحشیانه کشتنم. گناهم چه بود؟ شرکت در تظاهرات دانشگاهمون و فریاد آزادی!

روز پنجشنبه ۵آبان، همونا که منو کشتن با وقاحت به خانوادم زنگ زدن و گفتن که من خودکشی کردم! بعد هم وقتی خانوادم می‌خواستن جنازم رو ببینن، اجازه ندادن. چون تمام بدنم آثار ضربه‌های کشنده شون بود.

ولی مردم شهرمون که من رو می شناختن این توطئه حکومت رو افشا کردن. اونا برای خاکسپاریم اومدن و خانوادم رو تنها نذاشتن. من صدای مردمی رو که به بابام تسلیت می‌گفتن رو می شنیدم. اونا می دونستن که من شهید شدم. شهید راه آزادی. روز چهلمم مردم و جوونا اومدن پیشم. عکس من رو به بادکنک ها بسته بودن. پدرم من رو پرواز داد. من به ابرها رسیدم. رفتم پیش خورشید.

امروز هم که دارم سرنوشتم رو براتون میگم، میدونم و یقین دارم که خورشید آزادی یه روز از پس این ابرهای تیره بیرون میاد. من میدونم که دوستام، همه جوونهای ایرانی، صدای من و ما هستن تا خواسته های برحقمون که عدالت و آزادی  هست رو برآورده کنن.

ما را در توئیتر ایران آزادی دنبال کنید

ما را در تلگرام ایران آزادی دنبال کنید

خروج از نسخه موبایل