سارینا ساعدی نوگل پرپر شده قیام
یکی از جنایت های هولناک این حکومت در جریان قیام سراسری، کشتن کودکان و نوجوانان بود. بسیاری از این نوجوانان در اثر ضرباتی که مزدوران حکومت در زمان دستگیری به سرشون وارد کردن بشهادت رسیدن. سارینا ساعدی دختر نوجوان سنندجی یکی از این گل های پرپر شده قیام هست. سارینا ساعدی روز ۴آبان در حالیکه در آغاز شانزده سالگیاش بود توسط مزدوران خامنهای بشهادت رسید.
به یاد سارینا ساعدی که همچون اسمش زلال بود
اینجا محله «نایسر» در حاشیه شهر سنندجه. من سارینا ساعدی روز ۱۹ مهر ۱۳۸۶ تو این محله بدنیا اومدم. تنها ۱۹ روز از آغاز پانزدهمین سال زندگی کوتاهم گذشته بود که مزدورای حکومت منو کشتن.
درسته که هنوز سن زیادی نداشتم ولی خیلی دلسوز و مهربان بودم و خانوادهام رو خیلی دوست داشتم. عاشق درس خوندن بودم. دلم میخواست برم خارج درسم رو ادامه بدم و استاد دانشگاه بشم. همیشه به بابام می گفتم آرزو دارم اینقدر درس بخونم که آدم موفق و مشهوری بشم. همه منو بشناسن و تو هم که بابام هستی بهم افتخار بکنی.
اما روزی که تو فضای مجازی خبر کشته شدن مظلومانه مهسا امینی رو زیر شکنجه مامورای حکومت شنیدم، دیگه نتونستم تحمل بکنم. دیگه بجای اینکه دنبال مشهور شدن از طریق درس خوندن باشم دنبال این بودم که کشورمون آزاد بشه و هرگز شاهد این جنایتها نباشیم.
روز چهارشنبه چهارم آبان که چهلم ژینا بود، محله ما هم شلوغ شد و جوونا تظاهرات کردن. منم رفتم تظاهرات شرکت کردم. مزدورای خامنهای سر رسیدن و به ما حمله کردن. اونا خیلی وحشی بودن. منو گیر انداختن و با باتوم ضربههای محکم به سرم و جاهای دیگم زدن. وقتی ولم کردن تعادل نداشتم. سرم از ضربههای باتوم بشدت درد میکرد.
در همین رابطه
نگاهی به سرگذشت شهید قیام پدرام آذرنوش
به خونه مادر بزرگم که رسیدم، اصلا حالم خوب نبود و گیج شده بودم. سرم داغ شده بود و کم کم چشمام سیاهی میرفت. رفتم خوابیدم. مهسا رو دیدم که دستش رو دراز کرده بود که دست منو بگیره. دستش رو گرفتم و سبکبال و رها به سمتش پر کشیدم.
من دیگه هرگز بیدار نشدم.
وقتی مادربزرگم به خونه برگشت من رفته بودم. من با همه آروزهام رفتم تا آرزوهای بزرگتر همه نوجوانان هم سن و سالم برآورده بشه.
مامورای حکومتی حتی بعد از کشتن من هم دست از سر بابام برنداشتن و اون رو مجبور کردن که بگه من خودکشی کردم. اما هم بابام و هم شما خوب میدونید که من عاشق زندگی بودم. من بخاطر زندگی بهتر برای شما بود که جونم رو فدا کردم.
این روزا بابام منو تنها نمیذاره. هر روز میاد بهشت محمدی پیشم. برام ترانه میخونه. من صداش رو می شنوم. این صدای همه باباهایی هست که خامنهای دخترهاش رو کشته. من میدونم یه روزی به همین زودیا بابام ترانه پیروزی رو تو میدان اصلی سنندج خواهد خوند.