به یاد ستایش که دختری از جنس آتش بود
اینجا آرامستان شهر کردکوی گلستان است. دوستام اومده بودن اینجا تو خونه ابدیم و برام جشن تولد گرفته بودند. اون روز، روز ۱۷ سالگی من ستایش شریفی نیا دختر نوجوانی از کردکوی بود. دختری جسور، شجاع و مهربان با آرزوهای بلند و زیبا. ۱۶ ساله بودم که به خیابان آمدم تا آزادی را فریاد بزنم. دوبار هم دستگیر شدم. اما من دست از مبارزه نکشیدم. من همون سی سی مامان بودم. مامانم که منو از ۷ سالگی با عشق بزرگ کرده بود و برام آرزوهای بزرگی داشت. من تنها دخترش بودم، دختری از جنس آتش. اما مزدوران خامنهای تو کردکو با کشتن من آرزوهای مامانم رو با من زیر خاک کردن.
گناهم چه بود؟ دادستان جنایتکار کردکوی اتهام منو لیدری یک گروه در اعتراضات تو قیام سراسری ۱۴۰۱ اعلام کرد. بله من لیدر بودم، دختری پر جنبو جوش و اصالتا اهل روستای بالا جاده کردکوی در غرب استان گلستان. من متولد ۱۳۸۵ بودم و درسته که سنم کم بود اما به آینده امید داشتم.جثهام نحیف بود اما ارادهای قوی داشتم. اونقدر قوی که در مقابل فشارها و تهدیدهای مزدوران وحشی حکومت جا نزدم. تو روزهای قیام دوبار بازداشت شدم.
در همین زمینه
نگاهی به سرگذشت شهید قیام پیمان منبری
دفعه آخری شکنجهام کردن و من آسیب دیدم. اونقدر حالم بد شد که شکنجهگرا مجبور شدن روز ۶ دی منو به بیمارستان امیرالمؤمنین کردکوی ببرن. عکس که گرفتن نشون داد که انگشت شصتم شکسته، ریهام هم آسیب دیده. چند روز بعد بطور موقت آزادم کردن. اما دچار مصومیت شده و به کما رفتم. دوباره بردنم بیمارستان. تو بیمارستان یک بار از کما خارج شدم اما دوباره به کما رفتم و دیگه برنگشتم و مامانم رو برای همیشه تنها گذاشتم.
اونروز ۲۳ دیماه ۱۴۰۱ بود. بله من در زمستان سرد بهجرم این که آزادی رو فریاد زده بودم با همه آرزوهای محقق نشدهام به زیر خا ک رفتم تا آرزوی بزرگ مردم ایران در روزهای گرم بهاری محقق بشه، آزادی …
بله ستایش دختری از جنس آتش بود که در مقابل سردی و برودت زمستان خامنهای ایستاد و بخاطر همین ایستادگی مورد ستایش دوستان و مردم کردکوی قرار گرفت. ستایش دختری نحیف ولی با ارادهای چون کوه.