به یاد نوجوان شهید سینا لوح موسوی: برادر بیقراره، برادر نوجوونه
سینا فقط ۱۵سال داشت که با گلوله مزدوران خامنهای در غروب ۳۱شهریور۱۴۰۱ در یکی از خیابانهای آمل بخون نشست.
سینا اول دبیرستان را تمام کرده بود و قرار بود که در سال تحصیلی جدید پشت میز کلاس دوم بنشیند اما در آستانه اول مهر و باز شدن مدرسهها او را با همه آرزوهای قشنگش پرپر کردند.
عصر روز ۳۱شهریور در آخرین روز تابستان، سینا با دوستان و هم تیمیهایش رفت تا آخرین بازی فوتبال در تابستان۱۴۰۱ را انجام بدهد.
قبل از غروب آفتاب بعد از بازی، خندان و شوخی کنان وارد خیابان شدند. نوجوان بودند و رها از دغدغههای بزرگترها. شاد بودند، میخندیدند، به هم تنه میزدند و پیش میرفتند.
سینا کوله پشتیاش را که مادرش برایش خریده بود به دوش انداخته بود و در رویای پس فردا صبح که باید مدرسه میرفت در حرکت بود. او فقط فردا را داشت که میتوانست فارغ از درس و مشق مدرسه، فوتبال بازی بکند. او عاشق فوتبال بود و بچهای آرام و درس خوان.
در همین زمینه
نگاهی به سرگذشت شهید قیام بوکان محمد حاجی رسولپورشهید
در میان خندهها و شیطنتهای نوجوانی به خیابان مقابل فرمانداری آمل رسیدند. خیابان شلوغ شد و شعارهای جوانان آملی که به خونخواهی مهسا امینی به خیابان سرازیر شده بودند همه جا را پر کرد.
ناگهان صدای شلیکها بلند شد. مزدوران حکومتی تظاهرات جوانان را به گلوله بستند. گلولهای زیر بغل سینا اصابت کرد و او غرق خون، وسط خیابان بر زمین افتاد.
شب پرستان گمان بردند که شادی و خندههای سینای نوجوان را در سفیر گلولههایشان خاموش کردهاند.
اما این صدا هرگز خاموش نشده و نخواهد شد. دوستان و هم تیمهای سینا پیراهن تیم را به نام او مزین کردند و بازیشان را با یاد و نام او شروع کردند تا یاد دوست نوجوانشان که در راه آزادی و آینده روشن آنها بشهادت رسید؛ برای همیشه زنده بماند.