شهید عباس منصوری قهرمانی از شهر شوش
در باره رشادتها و از جان گذشتگی های نسل جوان مانند عباس منصوری در قیام سراسری هر چه بگوییم کم گفتهایم. اما در مقابل این فداکاریها و آنطرف طیف هم اگر از جنایتهای خامنهای و مزدورانش در حق این نسل هم بگوییم باز هم کم گفتهایم. ما در همین مطالب بارها از شهیدانی یاد کردهایم که آنها را دستگیر کردهاند ودر زندان بلاهایی سرشان آوردهاند که وقتی آزاد شدهاند به فاصله کوتاهی بعد از آزادی به کاروان شهیدان پیوستهاند. امروز هم یادی می کنیم از یک جوان ۱۹ساله از شهر شوش که در تظاهرات ۲۵آبان دستگیر شد و مدتی در زندان دزفول بود. اما بعد از آزادی مدت زیادی در میان ما نماند و به شهادت رسید. شهید عباس منصوری.
در شب ۲۵ آبان در شهر شوش چه گذشت؟
در سالروز قیام آبان۹۸، جوانان شوش به خیابان آمدند تا علیه دیکتاتوری فریاد بزنند. مزدوران خامنهای با دستگیری عده زیادی از جوانان تلاش کردند تا خیزش جوانان را سرکوب کنند. در جریان این دستگیریهای گسترده جوان ۱۹ساله، عباس منصوری هم دستگیر شد.
عباس منصوری استاد «کناف کاری» بود و هر شب که کارش تمام میشد مادرش او را به «گیم نتی» در میدان موسوم به هفتٍ تیر میرساند. آنجا پاتوق عباس و دوستانش بود. شب ۲۵آبان عباس جلو «گیم نت»ایستاده و تظاهرات جوانان را تماشا میکرد. مزدوران حکومتی سر رسیده و او را به جرم تماشای تظاهرات دستگیر کرده و با خود بردند. آنها عباس را به پلیس آگاهی شوش برده و سه روز زیر شکنجه گرفتند. بعد از سه روز او را به زندان دزفول فرستادند.
در زندان دزفول وقتی احکام سنگین زندانیان را میخوانند عباس جوان حالت تشنج پیدا میکند. ماموران حکومتی در زندان دزفول از این فرصت سو استفاده کرده و به او آمپول و قرص تزریق کردند. آنها با بیشرمی به عباس گفتند که دیگر خانوادهات را نخواهی دید.
در همین رابطه
نگاهی به سرگذشت شهید قیام محسن نیازی
خانواده عباس منصوری با تلاشهای زیاد موفق شدند که او را از زندان آزاد کنند. اما عباس جوان تاب نیاورده و مدت کوتاهی بعد از آزادی در اثر شکنجههای ضدانسانی و تزریق آمپولها روز ۲۲آذر به کاروان شهیدان قیام پیوست. مزدوران حکومتی به خانوادهاش فشار آوردند تا علت مرگ را خودکشی اعلام کنند. عباس جوان روز ۲۳آذر در میان اشکهای دوستان و پدر و مادرش بخاک سپرده شد.
عباس پسری مودب، سربه زیر و بسیار خوش خنده بود. پسری هنرمند بود که گیتار مینواخت و برای آينده اش هزاران آرزو داشت. او با برادر دوقلویش کارهای خلاقانه و مبتکرانه میکردند. مادرش را بسیار دوست داشت و در یکی از پست هایش نوشته بود که « از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم.»
درست است که او دیگر نیست تا با دیدن خندههای مادرش احساس خوشبختی کند اما بی گمان جان او و دیگر شهیدان که خونبهای سنگین آزادی ایران شدند، خنده را بر لبان تمامی مادران داغدیده میهن خواهد نشاند و فرزندان آینده ایران در خوشبختی و سعادت خواهند زیست.