مهران رحمانی: بخاطر خاک وطنم می روم
مهران رحمانی هستم متولد خرداد ۱۳۷۸. پدرم کرد و مادرم از قوم لراست. فوق دیپلم حقوق قضایی از دانشگاه علمی کاربردی مهاباد داشتم اما از آنجایی که تو این حکومت ما کردها تا پارتی نداشته باشیم کسی بهمون کار نمیده، من بعد از دانشگاه رفتم دنبال کار آزاد. به تازگی یک مغازه شال و روسری تو شهرمون باز کرده بودم که اونم بخاطر اعتصابها درآمد چندانی نداشت لذا مجبور شدم این اواخر برم کاشی کاری.
من جوانی بودم شوخ طبع و مهربون. آرزو داشتم که بازیگر طنز یا خواننده رپ باشم. اما وقتی قیام مردم شروع شد، آرزوی من هم بزرگتر شد. آرزو داشتم که این قیام پیروز بشه و مردم ما بخصوص ما کردها از اینهمه فقر و بدبختی و سرکوب خلاص بشیم.
برای همین وقتی تظاهراتهای مهاباد شروع شد من هم رفتم. تو تظاهرات به جوونا شال و ماسک می دادم که چهرههاشون رو بپوشونن تا شناسایی نشن. وقتی دخترای دلیر مهاباد رو می دیدم که دست تو دست هم شعار میدادن خیلی روحیه میگرفتم و میگفتم پس من چرا نباید اعتراض بکنم.
شب ۲۵آبان به ستاره، نامزدم، گفتم که بخاطر اون، مادرم، خواهرم و خاک وطنم میخوام برم و فریاد بزنم. بهش قول دادم که حتما بر میگردم. اما مزدورای خامنهای نذاشتن که به قولم عمل کنم و من همان شب با گلوله مستقیم پاسداران تو منطقه «بری شیلانان» زخمی شدم. گلوله به پهلوم خورد و من بخاطر خونریزی شدید افتادم.
دو نفر منو برداشتن و بردن تو خونه خودشون. به اونا گفتم که خونریزیم زیاده و فرش خونشون خراب میشه. صاحب خونه گفت: «فرش چیه. فدای خودت» و منو بردن تو خونه. بعدم بردنم بیمارستان. دکترا عملم کردن و من زنده از اتاق عمل بیرون اومدم. دو روز گذشت کم کم حالم خوب میشد که ساعت ۶ صبح گفتن باید یه آمپول بهم بزنن. بعد از تزریق اون آمپول حالم خراب شد و منو بردن بیمارستان ارومیه. اما من چند دقیقه بعد از اینکه به بیمارستان ارومیه رسیدم حالم خیلی بد شد و به یاران شهیدم پیوستم.
در همین رابطه
نگاهی به سرگذشت شهید قیام، شاهو خضری
مزدورای حکومت نذاشتن که منو تو مهاباد بخاک بسپارن و به خانوادهام گفتن که باید دور از چشم مردم و یه جای خلوت منو به خاک بسپارن.
عاقبت روز شنبه ۲۸ آبان، منو تو روستای «قالوی زندان» که روستای پدریم بود بخاک سپردن.
اما روز ۷دی تو مراسم چهلمم، مردم و دوستام تلافی کردن. اونا با شاخه گلهای سرخ سر مزارم تو روستا اومدن و با من پیمان بستن. آنروز پدرم قوی ایستاد و برام ترانه خواند. من صداش رو می شنیدم. من صدای جوونا رو می شنیدم.
بچه ها بهم قول بدین به آرزوهای قشنگتون پشت نکنید. راه من که راه آزادی ایرانه رو تا آخرش ادامه بدین.
نگاهی به سرگذشت شهید قیام مهران رحمانی