نگین صالحی که نگین قیام شد
روز ۱۶مهر در هفتههای اول قیام سراسری، مزدوران لباس شخصی حکومت در تهران، دختری جوان بنام نگین صالحی رو آنقدر وحشیانه کتک زدن که تا قبل از رسیدن به بیمارستان به کاروان شهیدان پیوست. جرم نگین صالحی این بود که به تظاهرات جوانان در خونخواهی مهسا امینی پیوسته و آزادی رو فریاد زده بود. حکومت آدمکش حتی اجازه نداد که خانواده نگین برایش مراسم بگیرن و اون رو در سکوتی غریبانه در بهشت زهرا بخاک سپردن.
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم
من نگین صالحی هستم. شانزدهم مهر کشته شدم. قرار بود ماه بعد شمعهای کیک تولد ۲۷ سالگیم رو فوت کنم اما بر سر مزارم شمع روشن کردند. ساکن منطقه ۱۲ فخرآباد، میدان بهارستان در تهران بودم و در یک فروشگاه صوت و تصویر حسابدار بودم، مهربان و خوش برخورد، کمی هم کمرو …
شانزدهم مهر از محل کارم در خیابان جمهوری به خانه بر میگشتم، اعتراضات مردمی تو خیابان شروع شده بود، من هم بغض روزهای تلخ ایران رو در گلوم انداختم و با خواهران و برادرانم فریاد زدم … چقدر فریاد کردن آزادی لذت بخش بود! لباس شخصیهای بسیجی مثل گرازهای هار و وحشی به قصد جان به مردم حمله کردند. من میدویدم و دو نفر دنبالم گذاشتند، یکی شون بازوم رو گرفت و روی زمین انداخت. با ضربات بیشمار باتوم بر سرم زد، خون روی پیشانیم میریخت، وقتی دیگه توانی برای دفاع نداشتم، به حال خودم رها کردند.
در همین رابطه
نگاهی به سرگذشت شهید قیام امید حسنی
مردم منو کنار دیوار کشوندن. مادری خوشقلب برام ماشین گرفت و منو به خونه رسوند. مادرم در آغوشم گرفت، آخرین صداهاش هنوز تو گوشم هست که اسم منو بلند صدا میزد.
تهوع شدید تمام وجودم رو فرا گرفته بود، تمام خشم و نفرت رو بالا آوردم … دستم تو دستای مادرم بود، به بیمارستان که رسیدیم، من بسوی آزادی پرکشیده بودم…
امنیتیهای مزدور به خانوادهام اجازه ندادن که حتی مراسم بگیرن و مرگ من جعل شد! من در سکوت خبری حتی هشتک هم نشدم!!! هموطن! اگه خواستی به دیدنم بیایی، من تو بهشت زهرا قطعه ۵ ردیف ۹ آرمیدهام…. راستی یادم رفت بگم، من عاشق اسبها بودم، سمبل شجاعت و آزادی، نماد استقامت، پر از شورِ زندگی… و بیشتر از همه عاشق رهایاش بودم … آزاد و رها …
هموطن! فراموشم نکن! دادخواهم باش …