پویا احمدپور : تیغ و تبری نیست که ما را نشناسد
«ما زخمی ترین شاخه این جنگل خشکیم. تیغ و تبری نیست که ما را نشناسد.» بله. این جمله ای بود که شهید نوجوان، پویا احمدپور در معرفی خودش تو پیچ اینستاگرامش نوشته بود. عاقبت هم پویا احمدپور این نوجوان دلیر روز اول مهر در جریان قیام مردم رشت بدست ماموران حکومتی بشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت و در اثر ضربهای که با میله فلزی بر گردنش زدن بعد از نزدیک به یک هفته در کما بودن روز ۶مهر در بیمارستان بشهادت رسید.
پویا احمدپور نوجوانی که درس شرف و آزادگی را در کف خیابانها آموخته بود
من پویا احمدپور هستم متولد ۱۳بهمن ۱۳۸۴در رشت. با شروع سال تحصیلی جدید یعنی اول مهر ۱۴۰۱به کلاس یازدهم میرفتم و تو رشته کامپیوتر ثبت نام کرده بودم. تابستان که کلاس نداشتم به کار کنافکاری که بهش علاقه داشتم میرفتم. تازه تعطیلات تمام شده بود و باید میرفتم مدرسه اما من درس شرف و آزادگی رو در قیام سراسری مردم در کف خیابونها دیدم.
آن روز ما نوجونا و جوونای رشت خیابانها رو با فریادهای مرگ بر دیکتاتورمون تسخیر کرده بودیم.
نیروهای سرکوبگر وحشیانه به ما حمله کردن. اونا با بیرحمی دو نفر رو گیر انداخته و میزدن. من به اونا کمک کردم تا فرار بکنن ولی تو همون حین مزدورای حکومتی گلهای بهم حمله کردن و با یه میله فلزی نوک تیز به گردنم ضربه شدیدی زدن. من افتادم. بعد از چند ساعت منو به بیمارستان قائم رشت بردن. اونقدر خونریزی داشتم که به کما رفتم. منو به اتاق عمل بردن و ۴ساعت تو اتاق عمل بودم. چند روز بعد بردنم به بیمارستان «گیل گلسار» اما من بخاطر خونریزی زیادی که داشتم دچار مرگ مغزی شدم. عاقبت روز ۶مهر به کاروان شهیدان قیام سراسری پیوستم و در راه آزادی مردم ایران جان دادم.
در همین رابطه
نگاهی به سرگذشت شهید قیام سپهر اعظمی
من تک فرزند پدر و مادرم بودم. نوجوان دلسوز و با گذشتی بودم که حاضر بودم بخاطر خانوادهام و دوستام از خیلی چیزها بگذرم. درسته که سنم کم بود ولی فکرم بزرگتر از سنم بود. بخاطر همین هم اهل محل بهم احترام میذاشتن. من با کسی کاری نداشتم اما هیچوقت هم زیر بار زور نمیرفتم.
کودکان فقیر رو که تو خیابون میدیدم، آتش میگرفتم، نمیتونستم اینهمه فقر و بدبختی مردم رو تحمل بکنم. یادمه یه روز که باران شدیدی میاومد داشتم به خونه میرفتم دیدم پسر بچهی فقیری تو اون بارون کاپشن نداره. کاپشنم رو در آوردم بهش دادم و رفتم خونه. پدرم که دید تمام لباسهام خیسه تعجب کرد و پرسید که چرا کاپشن نپوشیده بودم، ماجرا رو بهش گفتم. خیلی صفا کرد. منو بغل کرد و بهم گفت که به داشتن پسری مثل من افتخار میکنه.
بله! گفتم که من زیر بار زور نمیرفتم. برای همین بود که وقتی قیام سراسری شروع شد اصلا معطل نکردم. رفتم تا حق ملت مظلوم رو از این حکومت فاسد غارتگر بگیرم. میخواستم یک فکر اساسی برای همه بچههای فقیری که لباس ندارن بکنم. رفتم تا آزادی و آبادی رو برای مردمم بیارم. من مطمئنم که خورشید آزادی یه روزی تو میهن ما طلوع میکنه. اونروز من در لبخند شادی مردم زنده خواهم بود.
ما با پویا احمدپور عهد می بندیم راهش را تا رسیدن به آزادی و رفاه و عدالت اجتماعی برای کودکان فقیر ایران ادامه دهیم.