معترض: رفیق! شما دیگه عند مرامید!
اغتشاشگر: دیگه چه کار کردیم؟
معترض: این بساط قاسم سوزانی دیگه چیه راه انداختید؟
اغتشاشگر: از عمامه پرانی شما بدتره؟
معترض: آخه خداتونو شکر این زبون بسته که ساکت و صامت یه جایی وایستاده. چیکارتون داره؟
اغتشاشگر: خب داداش اون عمامه هم چند متر پارچه بی زبون بیشتر نیست که شما عین تپاله پرتش می کنین پایین که!
بیشتر بخوانید
برای هر عمامه یک بسیجی … برای هرکوچه یک پاسدار (طنز سیاسی)
معترض: اومدی نسازی داداش. اون قاسم بی زبون و صد پاره شده را می ذاری کنار این آخوندهایی که هزار تا زبون دارن؟ خب همین عمامه است که زبونشون را این قدر دراز کرده دیگه.
اغتشاشگر: فرمایش شما صحیح. ولی این قاسم کتلت را هربار که پشت و روش می کنیم، صدتا از این عمامه بسرها نصفه جون میشن.
معترض: عجب! ولی داداش یه چیزی رو ملتفت نمیشم. این بسیجیهای همیشه گریون که این همه میگفتن ما فدایی حاج قاسم هستیم! خب اگر راستشو میگن بیان از چهارتا مجسمهاش توی شهر محافظت بکنن. به جای اینکه برن مسجد و حسینیه عزا بگیرن!
اغتشاشگر: ایول داری داداش! بسیجی حالا شبا جرات داره بیاد خیابون؟ یگان ویژهاش نصفه جون میشه…
معترض: ولی خداییش از شما جماعت اغتشاشگر خوشم میاد، حرف حرف خودتونه. لامصب! یه حاج قاسم نمونده تو شهر ما.
اغتشاشگر: نه اینکه شما گذاشتید یه آخوند با عمامه راحت راه بره! میگم شما چرا کسب و کارتون را منتقل نمی کنید قم؟ اونجا شغل نون و آب داری گیرتون میاد.
معترض: راستش غریبه که نیستی. ولی شورشیهای قم پیغوم گذاشتن دونه درشتا مال خودمون، بقیه را اجاره می دیم!
اغتشاشگر: عجب! توی این مملکت زمین بکر پیدا نمیشه. ما هم با فقر قاسم مواجه شدیم!
معترض: اهه رفیق! یک خمینی و خامنهای روی این دیوارن! برای دشت عصری بدک نیستن…
اغتشاشگر: سوخت با تو آتیش با من!
بزن بریم. چالش چالشها، چالش سرنگونیه. بزن بریم…