روایت یک تیم رزمنده ای که محاصره پاسداران را شکستند!
آن چه که در داستان «گل و گلوله» نقل میشود، یک روایت واقعی از نبرد بیامان رزمندگان آزادی با پاسداران در سال ۶۰ است. گل و گلوله پارادوکسی است که هر رزمنده آزادی میان کینهتوزی دشمن و محبت خلقش به آن خو میگیرد:
«اولین ساعات بامداد بود. افراد پایگاه در حال اجرای مراسم صبحگاه بودند که ناگهان صدای مهیبی برخاست و به دنبال آن باران گلوله از پنجرهها و از همه سو به سمت پایگاه باریدن گرفت. با فرمان فرمانده همه افراد در محل های مناسب سنگر گرفته و مسئول اسلحه سلاحها و مهمات را بین افراد تقسیم کرد و مسئول از بین بردن مدارک نیز به سمت اتاقی که مدارک در آن بود به حرکت درآمد.
اما او در بین راه هدف گلوله قرار گرفته و از ناحیه پا مجروح شد و از حرکت باز ماند. بلافاصله نفر جانشین سینهخیز به طرف اتاقی که مدارک در آن قرار داشت رفته و با کمک یکی دیگر از رزمندگان مدارک را تماما از بین برد. در این فاصله تیراندازی متقابل از طرف پایگاه به سمت پاسداران نیز آغاز شده بود.
رزمندگان خواهر و برادر با خونسردی تمام به جانب دشمن تیراندازی کرده و با هدفگیری دقیق تعدادی از نفرات دشمن را آماج گلولههای خود قرار دادند. پس از ۲۵ دقیقه تیراندازی شدید، افراد پایگاه کمکم خود را برای شکستن حلقه محاصره دشمن آماده کرده بودند.
من و یکی دیگر از همرزمانم ماموریت یافتیم که راه پشت بام را برای خروج از حلقه محاصره بررسی کنیم. ما راه پله را طی کرده و به در پشت بام رسیده بودیم که بلافاصله رگبار گلوله پس از خرد کردن شیشه های در از بالای سرمان گذشت و دیوار مقابل را سوراخ سوراخ کرد.
حالا فهمیدیم که پشت بام در تسخیر پاسداران است و عبور از آن امکان ندارد. به این جهت در جست و جوی راه دیگری بر آمدیم و تصمیم به خروج از در ورودی ساختمان گرفتیم. لذا با اعلام فرمانده همگی از طبقه سوم که در آن سنگر گرفته بودیم پایین آمده و در طبقه هم کف موضع گرفتیم. در این بین متوجه شدیم که طبقه اول و دوم که محل سکونت خانوادههای دیگری بود قبلا تخلیه شده بود.
بیشتر بخوانید
داستان مقاومت زنی که اسرارش را به چوبه دار سپرد
خروج از محاصره زیر رگبار گلوله دشمن
من و همرزمم ماموریت داشتیم که با آتش خود راه را برای بقیه باز کنیم. من به یک سلاح یوزی مسلح بودم. در را گشودم و به قصد شلیک رگبار بیرون پریدم. همه پاسدارانی که در کوچه بودند با دیدن من وحشت زده شده یا فرار کردند و یا در پشت سنگرهای خود پنهان شدند. اما سلاح من در آن لحظه تعیین کننده گیر کرده بود .
ناچار به سرعت به داخل بازگشتم. این بار همرزم دیگرم که به ژـ۳ مسلح بود بیرون پرید و به سوی پاسداران که دوباره جرات کرده و از سوراخ های خود بیرون آمده بودند، رگبار گلوله گشود. او در این حالت با صدای بلند شعار هم می داد و توجه و حمایت مردم را به خود جلب میکرد.
در پناه آتش او من از در بیرون آمدم و پشت اتومبیل نشستم و آن را روشن کردم و منتظر بقیه افراد ماندیم تا بیایند و حرکت کنیم.
ثانیهها به سرعت برق میگذشت و از بچه ها خبری نبود. زیرا دشمن عمده آتش خود را برای جلوگیری از خروج دیگر افراد روی در خانه متمرکز کرده و مانع از خروج بقیه میشد. در این لحظه همرزمم هم سوار ماشین شد. او از ناحیه یکدست گلوله خورده و مجروح شده بود. اما با دست دیگر همچنان به تیراندازی ادامه میداد.
جای درنگ بیشتر نبود و چه بسا اگر ما هم معطل می شدیم امکان نجات را از دست می دادیم. ناچار تصمیم به حرکت گرفتیم. و با آخرین سرعت و در حالی که گلوله از هر سو به طرفمان شلیک می شد کوچه را طی کردیم در این حال مردم را می دیدیم که از پشت پنجرهها و فراز بامها و طبقات ما را به شدت تشویق و حمایت میکردند و مواضع و تحرکات دشمن را از بالا به ما خبر می دادند. تشویق و حمایت مردم روحیه و قوت قلب عجیبی به ما میداد. ما کوچه را طی کردیم و به خیابان فرعی رسیدیم.
اما ناگهان متوجه شدیم که پاسداران با قرار دادن صندوقها و جعبههای خالی و لاستیک و از این چیزها، راه بندهای متعددی در طول خیابان به وجود آوردند. ما در این اندیشه بودیم که موانع را چطور پشت سر بگذاریم. آیا پیاده شویم و با کنار گذاشتن موانع راه خود را باز کنیم؟ این کار باعث اتلاف وقت و چه بسا سر رسیدن پاسداران می شد.
آیا از خیر ماشین بگذریم و بقیه مسیر را پیاده طی کنیم؟ که این هم ریسک بزرگی بود. زیرا با آن بسیج گسترده پاسداران بعید بود که بتوانیم پیاده از تور خارج شویم. آیا با ماشین به موانع بزنیم که این هم خطرات پیش بینی نشدهای را به همراه داشت. چه بسا اتومبیلمان را از کار میانداخت.
مردمی که به کمک رزمندگان آمده بودند
من و همرزمم در حالی که به سرعت حرکت میکردیم در همین فکر بودیم که ناگاه دیدیم چند نفر از مردم به سرعت موانع را از جلوی ماشین برداشته و ما را تشویق می کردند که با سرعت هرچه تمام تر از منطقه دور شویم. به این ترتیب ما توانستیم حلقه محاصره را شکسته و از منطقه خود را دور کنیم.
جالب این است که بعد از گذشتن ما از هر مانع مردم دوباره صندوق ها و موانع را به حالت اولش بر میگرداندند تا راه را بر پاسدارانی که قصد داشتن ما را تعقیب کنند ببندند. شکی نبود که تکتک آنان میدانستند با این کار از چه خطر بزرگی استقبال و آنرا به جان میخرند. در آن لحظه دلم می خواست که پائین بپرم دستشان را به گرمی بفشارم و محبتم را نشان دهم، اما وقت این کارها نبود. بعلاوه فکرکردم مردم اکنون احساس عمیق ما را نسبت به خودشان با خونهایی که هر روز در مسیر آزادی رهایی خلق نثار میکنیم به خوبی دریافتهاند.
به هر حال با گذشتن از این موانع و با چند بار تعویض اتومبیل خود، توانستیم از چنگ پاسداران خمینی بگریزیم و با موفقیت به پایگاه بعدی برسیم موفقیتی که آن را مشخصتر و ملموستر از هر وقت دیگر مرهون حمایت و کمک فداکارانه خلق قهرمان خود هستیم .
گل و گلوله؛ چگونه حلقه محاصره را شکستیم!