به یاد شهید قیام زانیار ابوبکری
مردم مهاباد بخوبی روز ۵آبان را به یاد دارند.در آنروز مردم مهاباد از تشییع جناره شهید اسماعیل مولودی برگشته بودن، درگیریهای سختی بین مردم و نیروهای سرکوبگر حکومتی بوجود آمد. روزی که مردم خشمگین برخی اماکن دولتی رو تصرف کردن و در مقابل شلیکهای مزدوران خامنهای مقاومت کردن. اون روز حداقل سه نفر با شلیک مستقیم سرکوبگران بشهادت رسیدن. از جمله، جوان ۲۱ساله زانیار ابوبکری.
یاد آوری روز ۵ آبان از زبان زانیار ابوبکری
به یاد دارم آنروز که از سرکار برگشتم شهر ما چنین وضعیتی داشت. ظهر ۵آبان بود و شهر دست مردم افتاده بود. ماشین رو پارک کردم. نگاهی به جمعیت انداختم. بعد بخودم گفتم الان وقتشه. اگه ما نریم و همه دست به دست هم ندیم پیروز نمیشیم. رفتم پیش جمعیت که شعار میدادند. رفتم تو صف اول. مزدوران حکومت با تفنگهای ساچمهای خیلی شلیک کرده بودن. تنه درختای خیابون پر ساچمه بود.
مزدورای حکومت از پشت درختها بیرون اومدن و شلیک کردن. جمعیت عقب کشید. من و مامانم موندیم. میخواستم آخرین سنگم رو هم به این مزدوران خامنهای بزنم. سنگ رو زدم و با مامانم شروع کردیم به دویدن.
تو یه لحظه پشتم داغ شد. افتادم. از شکمم خون فوراه میزد. با گلوله جنگی از پشت بهم شلیک کرده بودن. درست ساعت ۱و ۴۳دقیقه بود که تیر خوردم. یکساعت طول کشید تا منو بردن خونهمون. اما من دیگه نه کسی رو می دیدم و نه صدای کسی رو می شنیدم. دایه کبری شیخه و شاهو خضری رو دیدم که می خندیدن و سمت من می آمدن. دایه کبری میگفت زانیار اومد پیشم که دلم برای پسرم تنگ نشه.
درهمین رابطه
نگاهی به سرگذشت شهید قیام شمال خدیری پور ـ مهاباد
من هنوز ۲۱سالگی رو هم رد نکرده بودم که مزدورای خامنهای زندگیم رو ازم گرفتن. من عاشق زندگی بودم. عاشق همشهریام بودم. همه منو میشناختن. دلم میخواست جوونی کنم. همیشه با خنده هام همه رو شاد کنم. من جوانی بودم که هم درس می خوندم و همزمان تو میکانیکی هم کار میکردم. با زحمت و تلاشم جوان مستقلی شده بودم سربازیم رو که تموم کردم رفتم نماکاری.
قرار بود ۲۰روز دیگه تشکیل خونواده بدم. اما مزدوران خامنهای جشن ما رو به عزای بابا و مامانم و نامزدم تبدیل کردن!
ولی من می دونم که با آزادی ایران دیگه هیچ کسی عزادار نمیشه. من صدای انبوه مردمی رو که روز چلهم سرمزارم شعار می دادن رو می شنیدم. مردمی که راه من رو ادامه میدن. برای همین هم خوشحالم که از بلندای آسمان نترسیدم و با شهادتم مالک ماه شدم. ماهی که شبهای تار میهنم رو روشن خواهد کرد.
روز وصل دوستداران یاد باد ياد باد آن روزگاران یاد باد