۱۲بهمن ۵۷ روزی بود که خمینی وارد ایران شد. اگرچه قیام ضدسلطنتی مردم ایران در سال۵۷ درحال رقم زدن سرنوشت نوی برای تاریخ و مردم ایران بودند، اما همزمان با تلاش مردم و انقلابیون برای تغییرات رادیکال در ایران، استعمار و ارتجاع در یک بزنگاه تاریخی بدیل خود را بر گرده انقلاب مردم ایران سوار کردند و خمینی به مثابه بزرگترین سارق قرن یعنی سارق یک انقلاب در حال پیروزی وارد ایران شد و بنای یک استبداد مذهبی بسا درنده ترو خونخوارتر از استبداد پیشین را بر مردم تحمیل کرد. برای فهم آنچه که در این روز رخ داد نگاهی داریم به تحولات آن دوره تاریخی در ایران.
مصادره انقلاب مردم
اگرچه امروزه آخوندهای حاکم، وقوع انقلاب۵۷ را تماماً به عملکردهای خود مصادره کرده و پیشینه آنرا به حرکت اعتراضی ۱۵خرداد سال ۴۲ نسبت میدهند. اما تاکنون هیچ دیکتاتوری نتوانسته است تاریخ هیچ ملتی را به نفع خود مصادره کرده و حقایق آنرا وارونه جلوه دهد.
تاریخ کهن چند هزار ساله ایران شاهد انواع و اقسام حاکمان و شاهان بوده که هر یک در زمان خود، مبارزین و عدالتخواهان را به تیر تهمت و خنجر خیانت از بین برده و خود را ناجی و مشروع جلوه دادهاند. تاریخ معاصر ایران نیز شاهد دهها مبارز و وطندوستانی چون میرزا کوچکخان، کلنل پسیان، دکتر مصدق و یارانش بوده که دیکتاتوری سابق قصد پوشاندن حقایق آنها را داشت. اما تاریخ ملتها تنها وجدان بیدار و تنها دادگاهی است که درست قضاوت کرده و سره را از ناسره جدا مینماید.
در همین زمینه
سرنوشت انقلاب ۵۷ از زبان وابستگان به حکومت
پیشینه انقلاب ۵۷
در ریشهیابی انقلاب۵۷ حرف بسیار است. اما جدیترین عامل آنرا باید در وابستهشدن حکومت پهلوی و برقراری یک سرمایهداری وابسته دانست. یک نظام اقتصادی ـ اجتماعی که به فاصله طبقاتی دامن زد و نتیجه آن، رشد نهضتها و جنبشهای آزادیخواهانه بود. سازمانهای انقلابی که در دهه۴۰ و بعد از بسط دیکتاتوری تمام عیار خلق شده و راه مبارزه مسلحانه را در پیش گرفتند. هر چند که شاه با دستگاه سرکوبگر ساواک ضربات مهلکی به این سازمانهای چریکی مانند مجاهدین خلق و فدائیان زد، اما پیام آن پیشگامان و آرمانی که برای آن به حرکت درآمده بودند، در میان جامعه رشد کرد و گسترش یافت.
خمینی پس از اعلام انقلاب سفید شاه، از جنبه ارتجاعی با آن به مخالفت کرد. مخالفت خمینی با حق رأی زنان و تقسیم اراضی خانها و فئودالهای بزرگ بود. زیرا یکی از مهمترین منابع درآمد آخوندها و حوزههای آن زمان، همین خوانین بودند که با رابطهشان با روحانیت، مشروعیت خود را تحمیل میکردند. خمینی در طول ۱۵سالی که در عراق تبعید بود، نه تنها بدنبال سرنگونی شاه نبود که حتی به دنبال هیچ راهکاری برای مبارزه مدنی هم نبود.
سیاست حقوق بشر کارتر و انقلاب ایران
تحول اصلی برای تغییر نظام سلطنتی و خروج شاه، به سال ۵۵ و سیاست حقوق بشر کارتر برمیگردد. دکترین کارتر این بود که برای جلوگیری از رادیکالیزه شدن تحولات اجتماعی، کشورهای تحت سلطه باید سیاست نرمتری را در پیش بگیرند. کشور ایران نیز از جمله کشورهای اقماری آمریکا بود که اختناق و سرکوب و شکنجه بهصورت گسترده در آن جاری بود. نتیجه این سیاست، رشد و گسترش جریانهای انقلابی با مشی مبارزه مسلحانه بود.
سیاست آمریکا بدنبال دکترین کارتر، از ابتدا بدنبال پایان بخشیدن به سلسله پهلوی نبود. صرفاً قصد داشت با دموکراتیزه کردن حکومت و لیبرالیزه کردن اقتصاد کشور، شعار نابرابری و اختناق را از جریانهای انقلابی بگیرد. اما جوشش حرکتهای انقلابی مردمی که انقلاب مشروطهشان سردرگل شده بود و مردمیترین حکومتشان در زمان مصدق با کودتا نابود شده بود، بسیار پویاتر و خواستههایشان فراتر از رفرمهای سطحی بود.
تصمیم در گوادالوپ برای جایگزینی خمینی بجای شاه
آمریکا با مشارکت دولتهای فرانسه، آلمان و انگلستان، در جلسهای که از ۱۴دیتا ۱۷دی ۱۳۵۷ در گوادالوپ برگذار کردند، به این نتیجه رسیدند که دیگر حمایت از شاه برایشان بهصرفه نیست. زیرا پتانسیل مردمی که در ایران به حرکت درآمده، قویتر از آن است که بشود شاه را بر سریر قدرت نگاه داشت. به همین دلیل تصمیم به بردن شاه و آوردن کسی گرفتند که بتواند جلوی رادیکالیزم بوجود آمده در ایران را بگیرد. کسی باشد که بتواند با مشروعیت خود، نیروهای انقلابی را سرکوب کرده و مانع از آن شود که کشور بدست نیروهای انقلابی بیفتد.
از این نقطه به بعد بود که آمریکا با همیاری فرانسه و انگلیس، سعی در برجسته کردن شخص خمینی به عنوان نیروی جایگزین نمودند. مأموران سفارت آمریکا در همسایگی محل خمینی در نوفل لوشاتو مستقر شدند و تصمیمسازیها برای تغییر حکومت به طور مسالمتآمیز شروع شد. ژنرال هایزر نیز از طرف دولت آمریکا مأموریت یافت که به ایران رفته و نگذارد ارتش ایران حرکتی انجام دهد که موجب برانگیختن مردم و رایکالیزه شدن انقلاب گردد.
زیرا تحولات انقلابی در صحنه جامعه ایران بسرعت در حال رایکالیزه شدن و شعار مردم این بود: «وای به روزی که مسلح شویم». اما خمینی در اوج سرکوب ۱۷شهریور و بعد در ۱۳آبان و دیگر وقایع خونبار پائیز۵۷ هرگز فتوای جهاد نداد و با هرگونه مسلح شدن مردم مخالفت کرد.
در روز ۱۲بهمن ۵۷ با همه تضمینهایی که از طرف سیاستمداران آمریکایی و فرانسوی داده شد، هواپیمایی ایرفرانس، خمینی را به همراه یک مأمور امریکایی بنام ژرار ژان فابین-باتوش که محافظ شخصی خمینی در نوفللوشاتو بود به تهران منتقل کرد.
خیانت خمینی به اعتماد یک ملت
خمینی درحالی وارد ایران شد که مردم ستمدیده ایران بخاطر قرنها حکومت ستمشاهی، به او که یک مرجع مذهبی بود اعتماد کردند. اعتماد مردم به خمینی نه بخاطر سابقه و مبارزات او که به باورهای مذهبی خود بود. تصور میکردند این پیرمرد که مرجع مذهبی هم هست بدنبال رفاه و آسایش آنهاست. خمینی هم در اولین سخنرانیش در بهشت زهرا گفت: «وقتی من پدرها و مادرهای شهدا را میبینم بر دوشم سنگینی میکند و نمیتوانم تاب بیاورم. مملکت ما را خراب و قبرستانها را آباد کردند.
نفت ما را به غیر دادند و بجایش اسحله خریدند. به اسم اصلاحات ارضی کشاورزی ما را نابود کردند».
وی در سخنرانی خود قول داد که مجلس مؤسسان تأسیس خواهد کرد. از قبل هم قول داده بود که اگر به ایران آمد به قم خواهد رفت و کار طلبگی خود را دنبال خواهد کرد.
اما تاریخ ۴۴ساله گذشته صحنه امتحان خمینی و تمامیت حکومت آخوندی بوده است. نسلهای کنونی و نسلی که از زمان انقلاب باقی ماندهاند، بخوبی تمامی ادعاهای تاریخی و مذهبی این قشر مدعی را در صحنه اجتماعی تجربه کردند.
بالاترین خیانت خمینی بعد از ربودن انقلاب مردم ایران، ضربه زدن به نقطه اعتماد ملت بود. ملتی که همهچیز خود را در طبق اخلاص نهاده و بزرگترین مراسم استقبال تاریخی را از او به عمل آوردند.
تاریخ یگانه داور نهایی است
هر چند که ادامه نسل خبیثه خمینی و حکومت آخوندی بخواهد تاریخ مبارزات ملت ایران را با تحریف و دروغ بپوشانند. هر چند که با سرمایهگذاریهای بیشمار خواستهاند که برای خمینی و دستگاه آخوندی سابقه مبارزاتی تراشیده و انقلاب مردم ایران در سال۵۷ را بنام خود سند بزنند. اما داور نهایی، ملت ایران و تاریخ است. شعارهای مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر اصل ولایت فقیه امروز مردم ایران و جوانان شورشی، پاسخی تاریخی به همه ادعاهای دروغین حکومت آخوندی است.